اپیزود ۸۷: کاروان رفت!
غزل شمارهٔ ۴۵۸
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطُرّهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطۀ عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ رَه ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمۀ جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایّام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است