اپیزود ۹۷: گلِ توفیق
غزل شمارهٔ ۴۸۵
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلودۀ صوفی به مِیِ ناب بشوی
سِفلهطبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سِفله مجوی
دو نصیحت کُنَمَت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگر باز رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بُگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفَسَت باد که خوش بُردی بوی
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است