اپیزود ۹۴: تُندبادِ حوادث
غزل شمارهٔ ۴۷۷
دو یار زیرک و از بادۀ کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشۀ چمنی
من این مُقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پِیام افتند هردم انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زُهد همچو تویی یا به فِسق همچو منی
ز تندبادِ حوادث نمیتوان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
ببین در آینۀ جام، نقش بندیِ غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سَموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مِزاجِ دَهر تَبَه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمیّ و رای برهَمنی
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است