| به محض اینکه ماشین ما از گیت بیمارستان گذشت، احساس خیلی بدی تمام وجودم رو گرفت. قلبم به تپش افتاد و عرق سردی روی سینهام نشست. قرار بود یه اتفاق بد بیفته. این رو آشکارا احساس میکردم. به ماروین گفتم: «ماروین من نمیام داخل. همینجا تو ماشین میشینم» . . . |
| داستان این قسمت راجع به چیزهایی است که لوری میبینه. قبل از اون روایت نانسی از ماجرا اپیزود قبل رو خواهیم شنید. ژانویه 1989|
| کاری از امین علیزاده |
| با همراهی امیر علیزاده |
| با هدفون گوش کنید |
| شبکههای اجتماعی ما: |
| Telegram: t.me/ravanipod |
| Instagram: instagram.com/ravanipod |
| Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox |
| Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes |
| Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod|
|مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod |
| حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
اولین نفر کامنت بزار
| مادرم میگه که من موهبتی از طرف خدام / پدرم می...
| خداوندا به سخنانم گوش ده و در تفکر من تامل فر...
| به آرومی قدم به قلبم گذاشتی / بدون هیچ هیاهوی...
| یه وقتایی فکر میکنم که انگار بقیه نابینان / چ...
| من و لوری نشسته بودیم و صحبت میکردیم که...
| یه بار با مادرم رفته بودیم خرید تو یه مرکز تج...
| همه چیز از نظر ما روبراه میومد. وقت شام مشتاق...
| اگرچه آدام دوست من بود/ولی من او را خوب نمیش...
📝 دوباره اونجا بودیم. راس ساعت شیش و نیم عصر، ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است