وقتی جلوی رویم بودی نگفتم چقدر دلتنگت بودم. دلتنگ یک بار دیگر با تو حرف زدنم . برایت نگفتم برای اینکه ببینمت مردد بودم. نگفتم از تو چنان تصویر مقدسی در ذهنم ساخته بودم که هیییچ کس . حتی خودت! حق نداشت به آن تصویر نزدیک شود. که هر نزدیک شدنی ، خراب کردنش بود...
داستان "ردپاهای ما روی برف"
نویسنده : آزیتا ملکی
خوانش : مژده موسوی
شب اول که ابراهیم نیامد ، تا صبح خواب به چشمش نیامد و هی از این دنده به آن دنده شد. تا سپیده صبح که هول هولکی پاشد احمدی و ممدی رو به زور از جا بلند کرد. یکی یک تکه نان داد دستشان . چادرش را انداخت سر...
شب اول که ابراهیم نیامد ، تا صبح خواب به چشمش نیام...
گفتم اگه آدم به همین سادگی ، فقط با چندتا اصل کلی در همه جعبه های دنیا رو باز کنه که دیگه زندگی فایده ای نداره ، جذابیتی نداره ، کلا فکر کنم برای همینه که زندگیاتون تو اروپا انقدر بی مزه است. خلاقیت ن...
گفتم اگه آدم به همین سادگی ، فقط با چندتا اصل کلی ...
بیستم مارچ یکم فروردین ! آخر این تقویم را کجای دلم بگذارم که در بیستمین روز سومین ماه سال باید همه چیز نو شود؟! این جا نیمه شب اول ژانویه شور و هیجان واقعی سال نو به دل آدم نمی دهد و نوروز هم که می شو...
بیستم مارچ یکم فروردین ! آخر این تقویم را کجای دلم...
همیشه همین طور بود در اتوبوس ، در صف گوشت یا نان در مطب دکتر یا صف سینما همیشه به آدم های دور و بر نگاه می کرد. برای کشتن وقت یک بازی اختراع کرده بود. به آدم ها نگاه می کرد و از روی ظاهر و حرکات سعی م...
همیشه همین طور بود در اتوبوس ، در صف گوشت یا نان د...
اگر تو هم با میترا خواهرم بروی بازارچه و ماهی فروش بی تربیتی بهت بگوید خانم ماهی! چکار می کنی ؟! پدرش را در می آورم . آدم پررو و بی حیا را باید کتک زد . خوب آنها هم همین کار را می کنند . باید بروی پو...
اگر تو هم با میترا خواهرم بروی بازارچه و ماهی فرو...
اصلا نمی فهمم چرا زن ها همه در مقابل شوهر من دیوونه ان. حتما فکر می کنن دستی تو استخدام زن های هنرپیشه داره. بالاخره هرچی باشه یکی از روسای اداره است . نباید تعجب کنم. تو خودت هم همه حیله هات رو در مو...
اصلا نمی فهمم چرا زن ها همه در مقابل شوهر من دیوون...
• S1(8:34) یک شب با گریه مادرم از خواب بیدار شدم از لای در پدر را دیدم که به مادرم می گفت. معطل نشو! روی میز یک کارد بود. همان که مادرم با آن گوشت تکه می کرد. بعد پدرم چرخید و تقریبا به نجوا رو به ما...
• S1(8:34) یک شب با گریه مادرم از خواب بیدار شدم ا...
از همون بچگی آبجی خانم رو مادرش می زد و باهاش می پیچید ولی ظاهرا روبروی مردم ، روبروی همسایه ها براش غصه خوری می کرد دست رو دستش می زد و می گفت : "این بدبختی رو چه بکنم ها؟ دختر به این زشتی رو کی می ...
از همون بچگی آبجی خانم رو مادرش می زد و باهاش می ...
رفاه بیش از حد حماقت می آورد. رفاه اعتیاد آور است و اینجا این را خوب فهمیده اند. اما سرشان را کرده اند زیر برف خوشی ها و پول آزادی و صدایشان هم در نمی آید . هر روز یک نفر به سرش می زند برود توی یک مغا...
رفاه بیش از حد حماقت می آورد. رفاه اعتیاد آور است ...