• S1(8:34) یک شب با گریه مادرم از خواب بیدار شدم از لای در پدر را دیدم که به مادرم می گفت. معطل نشو! روی میز یک کارد بود. همان که مادرم با آن گوشت تکه می کرد. بعد پدرم چرخید و تقریبا به نجوا رو به مادرم گفت : قاچم کن! مادرم گریه می کرد و پدرم با اندوهی غیرقابل وصف از او می خواست قاچش کند. آن هم به دو قسمت مساوی. بعد نظرش عوض شد و گفت : نه . 4 تکه ام کن ! نمی دانم آن دو تکه اضافی سهم که بود! ...
داستان "در کمال پرتقال"
نویسنده : هادی کیکاوسی
خوانش : غزال صداقت
از همون بچگی آبجی خانم رو مادرش می زد و باهاش می پیچید ولی ظاهرا روبروی مردم ، روبروی همسایه ها براش غصه خوری می کرد دست رو دستش می زد و می گفت : "این بدبختی رو چه بکنم ها؟ دختر به این زشتی رو کی می ...
از همون بچگی آبجی خانم رو مادرش می زد و باهاش می ...
رفاه بیش از حد حماقت می آورد. رفاه اعتیاد آور است و اینجا این را خوب فهمیده اند. اما سرشان را کرده اند زیر برف خوشی ها و پول آزادی و صدایشان هم در نمی آید . هر روز یک نفر به سرش می زند برود توی یک مغا...
رفاه بیش از حد حماقت می آورد. رفاه اعتیاد آور است ...
هفت سال پیش سیاوش ریحانی پدر ملیحه پشت انبار سیب زمینی زندان به تیرک چوبی بسته و تیرباران شده بود.
البته شیلنگ آب را روی تیرک گرفته و آن را شسته بودند . البته باران نگذاشته بود که خون روی علف های کن...
هفت سال پیش سیاوش ریحانی پدر ملیحه پشت انبار سیب ز...
معلم توی کلاس برای بچه های یک شکل مقنعه سفید روپوش طوسی از نعمت های الهی گفته بود.از دست ، پا، زبان، گوش و چشم و ... شیوه به کار گیری خوب و بد هر یک را با آب و تاب بیان کرده بود و گفته بود در روز محشر...
معلم توی کلاس برای بچه های یک شکل مقنعه سفید روپوش...
هشت هفته بود که تنها زندگی می کرد . روز دادگاه طلاقش بود و داشت ریشش را می تراشید. صدای تلفن که بلند شد ، در حمام را نیمه باز کرد و سرش را بیرون آورد. گردنش را کج کرد و گفت بسه تو رو به مقدساتت قسم دس...
هشت هفته بود که تنها زندگی می کرد . روز دادگاه طلا...
بر بلندترین جای یک روستای کوهستانی ، کنار یک شیب تند، یک سنگ بزرگ بود. هرچه بیشتر آن جا می ماند، بیشتر از پیش خزه و گل سنگ تنش را می پوشاند و هر چه بیشتر خزه و گل سنگ تنش را می پوشاند، بیشتر از پیش تن...
بر بلندترین جای یک روستای کوهستانی ، کنار یک شیب ت...
• S1 9:20 اگر روز بود بهتر می توانست به خودش برسد. کاش دانسته بود که مرد امشب می آید. کاش کسی به او خبر داده بود. قابلمه و فانوس را جلوتر کشید. صورتش در آینه نمایان تر شد و زردتر نمود با سرخاب درست می...
• S1 9:20 اگر روز بود بهتر می توانست به خودش برسد....
کار لجنی بود! پررویی و لچری می خواست و بدپیلگی و زبلی . کثافت کاری بود! حالا که فکرش را می کنم حالم را بهم می زند. اما تنها کاری بود که فوت و فنش را خوب یاد گرفته بودم و همه راههایش را امتحان کرده بود...
کار لجنی بود! پررویی و لچری می خواست و بدپیلگی و ز...
پنجشنبه 14 اسفند ساعت 11 صبح من عاشق شدم! هوا ابری بود و همه باران های عالم سر من می ریخت. گفتن از آن روزی که عاشق شدم چه خوب است. مثل این است که روی ضخمی را بخارانی نه بیشتر! عشق مثل دامنی گر گرفته ا...