• 7 سال پیش

  • 2.3K

  • 21:17

شب بدری

داستان شب
0
توضیحات
• S1 9:20 اگر روز بود بهتر می توانست به خودش برسد. کاش دانسته بود که مرد امشب می آید. کاش کسی به او خبر داده بود. قابلمه و فانوس را جلوتر کشید. صورتش در آینه نمایان تر شد و زردتر نمود با سرخاب درست می شود. صدای پارس سگی او را ترساند . انتظارش را نداشت . برگشت و باز جلوی آینه تا شد . قلم سرمه دار را بر موژه ها کشید. با شتاب می کشید. تا رسیدن مرد به خانه دقایقی بیش نمانده بود. سیاهی سرمه موژه ها را بلندتر و براق تر می نمود. لحظه ای از قلم زدن دست برداشت و به قرص صورت نگاهی انداخت. حالا نوبت آن یکی چشم است که ناگهان یکی در زد... • داستان"شب بدری" نویسنده :قاضی ربیحاوی خوانش : نوشین فراحمدی

با صدای
نوشین فراحمدی

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads