یکی بود یکی نبود
فکر کرد این برف کی آمده که این قدر روی زمین نشسته . یادش نیامد. دیروز هم بود این برف . مرد نشسته بود کنار پنجره و بیرون را نگاه می کرد از لای پرده های سفید کمی غبار گرفته . دو کلاغ آمدند و روی برف نشستند و نوک زدند و ...
داستان "این برف کی آمده"
نویسنده : محمود حسینی زاد
خوانش : مرضیه مهاجر
نمی دانم چه روزی آن هفتیر ضعیف و کوچک را خریده بود. هفتیری که دسته اش برنجی بود و توی برنج ها طرح گل را کنده کاری کرده بودند. خیلی روزها هفتیر را توی کشویش دیده بودم. فکر کرده بودم وسیله تزیینی است . ...
نمی دانم چه روزی آن هفتیر ضعیف و کوچک را خریده بود...
وقتی سوال هیجان انگیزی به ذهنمان می رسید ، علم همیشه مسخره ترین جواب ممکن را برایمان در چنته داشت ...
داستان "مهندسی ژنتیک"
گوشه ای از کتاب "بالاخره یه روز قشنگ حرف می زنیم"
نویسنده : دیوید سداری...
وقتی سوال هیجان انگیزی به ذهنمان می رسید ، علم همی...
بار دوم است مامان زنگ می زند و سفارش می کند که : یادت نره شیرینی بخری ها. از بهاری هم بخر . نری یه جای جدید! حواستم جمع کن تازه باشه. اغلب عصر که بشود ، مامان و خاله هایم هوس شیرینی می کنند واگر کسی ن...
بار دوم است مامان زنگ می زند و سفارش می کند که : ی...
هرچه یادش بود زندگی هیچ وقت روی خوشش را به او نشان نداده بود. قسمتش نبود بچه ای داشته باشد. بقیه بچه هایش را شوهر معتادش در همان سال های اول تولدشان فروخته بود و پول هایشان را دود کرده بود توی زیرزمین...
هرچه یادش بود زندگی هیچ وقت روی خوشش را به او نشان...
حرفی نمی زنم . مثل همه سال های قبل این 10 سال . سکوت کردیم . حواسم ولی به نگاه های دزدگی پشت عینکش هست. نگاه های بریده بریده اش به حلقه پهن و زرد توی انگشتم . اومده بود که سکوت کنیم . اومده بود که حرف...
حرفی نمی زنم . مثل همه سال های قبل این 10 سال . سک...
یکی بود یکی نبود
سوپی روی نیمکت در خیابان مدیسن نیویورک نشست و به آسمان نگاه کرد. یک برگ خشک روی بازویش افتاد. زمستان از راه می رسید و او می دانست که باید هرچه زودتر نقشه هایش را اجرا کند. با راحتی ر...
یکی بود یکی نبود
سوپی روی نیمکت در خیابان مدیسن ن...
اصلاح گوشه های سبیل کار سختی است ! با یک حرکت اشتباه ، گوشه یک طرف بالا می رود و همین که دو طرف سبیل حتی یک میلیمتر بالا و پایین شوند، گوشه یک طرف بالا می رود و همین که دو طرف سبیل حتی یک میلیمتر بالا...
اصلاح گوشه های سبیل کار سختی است ! با یک حرکت اشتب...
یکی بود یکی نبود
دلش که می گرفت میزد به خیابون و اتوبان نهایتا دو رو پر می کرد. یه جوری می رفت انگارمی خواست یه چیزی تو گوش این شهر لعنتی بگه
داستان "با من می رود با کسی نمی آید"
نویسنده و خوانش :...
یکی بود یکی نبود
دلش که می گرفت میزد به خیابون و ...
درصفحه مانیتور کوچک بالای قفسه ، سه کلمه با حروف جدا از هم تکرار می شد : او زنده است . دکتر و خانم مهران چند لحظه به هم خیره شدند . یعنی چی اون زنده است ؟!
خانم مهران : من نمی فهمم.
دکتر : ضربان ق...
درصفحه مانیتور کوچک بالای قفسه ، سه کلمه با حروف ج...