• 7 سال پیش

  • 1.8K

  • 08:10

هشت نحس

داستان شب
0
توضیحات
هشت هفته بود که تنها زندگی می کرد . روز دادگاه طلاقش بود و داشت ریشش را می تراشید. صدای تلفن که بلند شد ، در حمام را نیمه باز کرد و سرش را بیرون آورد. گردنش را کج کرد و گفت بسه تو رو به مقدساتت قسم دست از سرم بردار . جینو تو بگو من نخواهم با این زن زندگی کنم ، به کی باید بگم؟ داستان "هشت نحس" گوشه ای از کتاب "مرگ خاموش آقای نویسنده" نویسنده و خوانش : امیر پروسنان

با صدای
امیر پروسنان

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads