• 7 سال پیش

  • 1.2K

  • 08:27

19__کافه بزرگسالی__ماشین خدمتگزاری

کافه بزرگسالی
4
توضیحات
ماشین خدمتگزاری تقصیر تو نیست، همه ی هنر من در همین است که پنهان باشم، موجودی که حضورش را جار نمی زند ، ساکن درجه دومِ خانه، من ماشین خدمتگزاری ام. نقشِ من این است که مواظب پاکیزگی دستشویی ها باشم، لکه های روی آینه، گردهای توی لیوان، خط های اتو ، اینکه در خلال یک بحث تلفنی که با کسی آن سوی گوشی داری ، برایت چای بیاورم و مداوم اطمینان حاصل کنم که فنجانت خالی و سرد نمی ماند. وسواس داشته باشم که ظرفهایِ غذایِ هر شب، همان شب شسته شوند، فاصله ی شام تا چای، حداقل بیست دقیقه باشد، هنگامی که تلوزیون می بینی خانه را ساکت نگه دارم و جایی بنشینم که دیده نشوم و یا از جلو تلوزیون رد نشوم، نقش من این است که شیشه عطری را همیشه در کشوی دِراوِر بگذارم و اطمینان حاصل کنم که لباسهای تو بوی نَم نگیرند. نقش من مکیده شدن است، اینکه تو را تغذیه کنم، مانند کیسه ی سِرُم یا لیمویی آبدار ، نقش من این است تو را به جاهایی بِبَرَم که می خواهی، کتابهایی را برایت بخرم که می خوانی، رازهایی را پنهان کنم که می دانی، نقش من پاک کردن ردپای گِل آلود تو در راهرو خانه است، پوشاندن شاخه های هرز تو، نقش من پسندیدنِ "ناپسند" توست، تایید بی دلیل تو، دوست داشتن مکرر تو، دادن همیشگی حق به تو، نقش من خدمتگزاریست، بی دریغ، بی وقفه، بی قید ، بی شرط. نقش من بدرقه توست، از درگاهِ خانه به راههایی که می روی تا بیشتر بدانی، رشد کنی ، توسعه یابی، بدرقه ات به راههایی که تو را هر روز از من دور و دورتر می کنند ، حساب و کتاب یادت می دهند ، ذهنت را مشغول می کنند جوری که دیگر در وقتِ بازگشت، به حسابم نیاوری، حضورم را نبینی، صدایم را نشنوی. نقش من انتظار کشیدن است ، شبهایی که دیر به خانه بر می گردی. انتظار می کشم تا صحنه ی باز شدنِ درِ خانه و قدم گذاشتنِ سرد و سنگین تو را به درون، از لایِ درِ اتاقم که چراغش را خاموش کرده ام تا فکر کنی که خوابم، ببینم. و بعد گوشم را تیز می کنم تا بشنوم به سراغ یخچال رفته ای، آب نوشیده ای ، صدای صندلیِ میز نهارخوری را بشنوم که عقب کشیده ای و سر میزی که غذایت را بر روی آن چیده ام تا به انتظار تو سرد شود، نشسته ای و درون دلم حرص بخورم که چرا با دست نشسته غذا می خوری ، مریض می شوی آخر ... و بعد بشنوم که غذا خورده-نخورده می روی سراغ قوری چایِ رویِ اجاق گاز، که تازه دم است و گذاشتم با حرارت کم، تازه بماند برایت و چای بریزی و من در دلم باز، حرص بخورم که بین چای و غذایت باید حداقل بیست دقیقه فاصله باشد و همینطور که لیوان چایت را بر میداری تا به اتاقت بروی موبایلت زنگ می خورد و تو با صدای آهسته و شیطنت آمیز به مخاطبت می گویی که: "من رسیدم خونه عزیزم، نگران نباش، برو بخواب ..." و من دست از گوش کردن می کشم چون اینهایش دیگر به من مربوط نیست ، من فقط یک ماشین خدمتگزاری ام. تقصیر تو نیست، انگار راهش این است که پنهان باشم . وقتی دوستانت را به خانه دعوت می کنی و پُرشور، غرقِ صحبت راجع به جهان و سیاست و هنر و فوتبال و سینما هستید و من ظرف ذرت بو داده تان را پُر می کنم و هی به آشپزخانه می روم و هی باز می گردم و مراقبم تا حضورم، وقفه ای در مکالماتتان نیاندازد. تقصیر تو نیست که من وقت ندارم تا دنیای نو را بشناسم، اسم فیلمها و هنر پیشگان امروزی را بدانم ، از اینترنت و تکنولوژی سر در بیاورم یا از هنر مدرن ، ... تقصیر تو نیست ، تمام فوتبالیستهایی که من می شناختم الان مربی شده اند و پیرند، تقصیر تو نیست سیاستمدارانی که من می شناختم همه بازنشسته اند و دیگر قدرتمند نیستند. نفهمیدم کِی، اما فراموش شدم و "من" ام دیگر اهمیتی نداشت، آنچه برای "تو" بودم، مرا معتبر و خواستنی می کرد، این اتفاق افتاد و تبدیل به عروسکِ بغلیِ تو شدم و هر بار که حرفی زدم و ابراز نظری کردم، به جای آنکه جدی ام بگیری، با من حرف بزنی و معاشرت کنی ، مرا در آغوش کشیدی و پیشانی ام را بوسیدی و گفتی: "آخی عزیزم" ، "ای جونم، قربونت بشم" و رهایم کردی، تقصیر تو نیست که من آرام آرام تبدیل به زنی اُمُّل و سنتی و خانه نشین شده ام، تقصیر تو نیست که وقتی داشتم آن زنِ جسور و زیبا و باهوش و پویایَم را می کُشتم ، تو آنجا نبودی ، هنگامی که داشتم این راه را انتخاب می کردم تو آنجا نبودی تا جلویم را بگیری و من هیچ وقت تو را بابت آن زندگی از دست رفته، ملامت نمی کنم. نقشم را هر روز و هر روز بر دوش می کشم و پنهان می شوم و انتظار می کشم و ندیده گرفته می شوم و در راه پاک کردن لکه ها و گرد و خاکها، غبارآلود می شود و دائم به خود می گویم تو یک ماشین خدمتگزاری هستی، یک منبع تغذیه برای مکیده شدن ... عزیزم ، ناز دانه ام ، تقصیر تو نیست ، گناهی متوجه تو نیست ، این انتخاب من است و همه اینها تا زمانی که تو شاد و خوشبخت و سالمی ، هیچ اشکالی ندارد ... چون تو فرزندمی و من مادر تو ام نویسنده: مسعود حیدریان گوینده: مینا مظلومی

shenoto-ads
shenoto-ads