• 7 سال پیش

  • 1.6K

  • 07:27

16__کافه بزرگسالی__دلتنگی

کافه بزرگسالی
8
توضیحات
قدیمها بسیار دلتنگ می شدم و به درستی می دانستم که این حس چیست وقتی مشغول انجام دادن کارهای شخصی خود بودی، وقتی برای خرید از خانه بیرون می رفتی ، وقتی به زبان غریبه ها با من سخن می گفتی، به مسافرتهای کوتاه می رفتی و یا جاهایی که به من نمی گفتی ، دلتنگ می شدم دلتنگی مانند حسِّ از دست دادن است، از دست دادن چیزی که هنوز آن را در دست داری و یا هنوز می توانی آن را در جایی ببینی، جلوی چشمانت ، در خواب و خیالت، میان امیدهایت، در تجسم یک شیء، یک عکس، یک بو، یک صدا، یک خاطره... دلتنگی، پر است از حسرتهایی که گذشته را برایمان تبدیل به زمانی ابدی می کند به گونه ای که هرگز نمی گذرد، در تکه ای از زمان گرفتارمان می کند سپس به چشم خود خواهیم دید که چگونه در همه جای جهان روز دیگری می آید و به سر می آید، جز در سرزمین دلتنگیمان، دلتنگی پر از آرزوهاییست که خود را در آن تصور می کنیم، لحظاتی که به مرور، دیگر نمی توانیم آن را از واقعیت تمیزش دهیم، دلتنگی پر از امیدهاییست که انسان را میان زمین و آسمان، ساعتها و روزها و سالها، معلق نگه دارد. وقتی دلتنگ می شدم، سعی می کردم خودم را با کارهایی مشغول کنم، خانه را تمیز کنم، کشوها را مرتب کنم، موسیقی گوش کنم، فیلمی ببینم، چای بنوشم، از پنجره به بیرون نگاه کنم، چیزهایی بنویسم، در دنیای مجازی گردشی کنم و لابه لای همه این کارها ، همچنان دلتنگ باشم، اصلا بعضی کارها را نمی توان به صورت مستقل انجام داد، باید در خلال کارهای دیگر باشد، مانند دلتنگی، دلتنگی از آن چیزهاییست که باید مابین زندگی ات خودش را جای کند، همانگونه که آب لای شنها خودش را جا می کند ، اینگونه است که زندگی آدمی گل آلود و سنگین می شود، دیگر هرگز آن شن شوخ و شنگ نخواهی بود که چست و چابک به هر باد و نسیمی دست موافقت بدهی و از جایت برخیزی تا در آسمان با سبک بالی، رقصان شوی، سنگین می شوی، سنگین دلتنگی و همین گونه می مانی، حتی وقتی دلیل دلتنگی را از دست می دهی، آنگاه برای خودت دلتنگ می شوی، برای آن خودی که در زمان دلتنگی ات، نبودی و سپس مریض می شوی ... مریض ... و آدم مریض چه می داند برای بهبودش چه می خواهد ؟ فقط شاید این را بداند که در این حال ضعف، نمی خواهد تنها بماند، از این رو، یکی از گزینه های مشغولیات آدم دلتنگ، معاشرت با مردم است، گفتگوهای مشخص و تعریف شده، سلام و احوال پرسی گاه گاه، پرسیدن نتیجه فوتبال، تاریخ واریز یارانه ها، شکایت از سیاست و اقتصاد، تعریف از خواص سیر ... این مکالمات آنقدر روزمرگی درونشان انبار شده که خیلی زود فراموش خواهی کرد پیرامون تو را آدمهایی فرا گرفته اند که با تو از خواص سیر می گویند، از سیاست و اقتصاد شکایت دارند، از تو تاریخ واریز یارانه یا نتیجه فوتبال را می پرسند و هر از چند گاهی با تو حال و احوال می کنند، وارد زندگی شان هم که می شوی می بینی چقدر عادی هستند، موسیقی گوش می کنند، فیلم می بینند، خانه هایشان را تمیز می کنند، کشوهایشان را مرتب می کنند، چای در دست، از پشت پنجره، بیرون را تماشا می کنند، گاهی چند خطی چیزی می نویسند و در دنیای مجازی، گشت و گذار کنان، آن را به اشتراک می گذارند و این همه روزمرگی های همگان است که یاد می گیریم اسمش را بگذاریم زندگی ، فوجی از مریضها که در بیمارستانی بدون پزشک جمع شده اند و تنها مرهمشان، همدرد بودنشان است ، می دانی ؟ آدم دلتنگ، مریض است، .... مریض ... و آدم مریض چه می داند برای بهبودش چه می خواهد ؟ نویسنده: مسعود حیدریان

shenoto-ads
shenoto-ads