یک روز صبح مرا اعدام کردند. بهار بود یا زمستان نمی دانم . به هر حال یک وقتی مرا اعدام کردند. گناهم رفاقت با تمساحی استثنائی بود . تمساحی آفریقایی که گریه نمی کرد. فرمانده سعی کرد اخم کند ولی باور کنید آدم خوشرویی بود. طوری فریاد کشید : آتش!
که من به دل نگرفتم ...
داستان "اعدام"
نویسنده : حسن تهرانی
خوانش : سارا آراسته
مکالمه تلفنی پدری که فردای صبح عروسی دخترش با خانه آن ها تماس می گیرد و دامادش را متهم می کند که باعث آزار دخترش شده و او الان برگشته خانه پدری . در حالی که داماد ادعا می کند که او الان روی تختش خواب...
مکالمه تلفنی پدری که فردای صبح عروسی دخترش با خانه...
بی شرف به صورت خونی مامان خیره شد و فکر کرد دنیا از حرکت وایستاده. مامان در حالی که گریه می کرد بغلش کرد و گفت مردا همشون بی شرفن ! همشون بی شرفن! ولی تو وقتی بزرگ شدی کاری که بابات با من کرد ، با هیچ...
بی شرف به صورت خونی مامان خیره شد و فکر کرد دنیا ا...
جووانی بوکاچیو یکی از چهرههای برجسته تاریخ ادبیات ایتالیا است. او را در کنار دانته یکی از اصلاحگران زبان ایتالیایی میدانند. بوکاچیو همچنین از مقامات دولتی فلورانس بود و فضای بسیاری از داستانهایش د...
جووانی بوکاچیو یکی از چهرههای برجسته تاریخ ادبیات...
اصلا به نظر مشکوک نمی یومد. اگه کسی دست بند های دور دستشو نمی دید، هیچ حدسی نمی تونست در موردش بزنه . در باز شد و یه نفر با دوتا لیوان و یه پرونده خاکستری رنگ ، روبروی او نشست. از شکل و شمایلش معلوم ب...
اصلا به نظر مشکوک نمی یومد. اگه کسی دست بند های دو...
وای ! چه زیباست! او در آنجا به انتظار من و من در اینجا به انتظار او! در تمام موارد مانند هم عمل می کنیم بی شک نیمه گمشده یکدیگریم!
داستان "درکوچه کسی نبود"
نویسنده و خوانش : سیامک احمدی
...
وای ! چه زیباست! او در آنجا به انتظار من و من در ا...
آن که به نظر کوچکتر می آمد گفت : کاش ظاهر ما را عوض نمی کردی . حالا احساس می کنم دنیای بزرگتری هم هست!
داستان "دنیای دیگر"
نویسنده : سرور غدیری ثانی
خوانش : حامد ثانی
...
آن که به نظر کوچکتر می آمد گفت : کاش ظاهر ما را عو...
گریم تمام شد . هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود ، که خبر مرگ کودکش را شنید. تماشاگران بی تابی می کردند. وقت به سرعت می گذشت. چاره ای نبود. تصمیم گرفت جلوی پرده ظاهر شود و ماجرا را برای مردم بازگوید. او ...
گریم تمام شد . هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود ، که...
آن جا بهتر از فروش کنار خیابان های اصلی است. کنار خیابان های اصلی فروش بیشتر است ولی استرس پدر آدم را در می آورد. باید یک چشمت به مشتری باشد و صد چشم دیگر به اطراف که نکند ماموران سد معبر بیایند ، ج...
آن جا بهتر از فروش کنار خیابان های اصلی است. کنار...
بابا دکتر نمی رفت. همیشه کار می کرد. از وقتی هم سن من بود کار می کرده . پدربزرگ خیلی زود مرده و بابا مجبور بوده توی کوره آجرپزی ، توی رستوران ، توی پارک و توی ساختمون سازی کار کند. برای همین همه کار ...
بابا دکتر نمی رفت. همیشه کار می کرد. از وقتی هم س...