• 7 سال پیش

  • 3.3K

  • 17:34

یک جفت ژیگولو

داستان شب
0
توضیحات
ژیگولو بودن تجربه عجیبیه . مخصوصا اگر ژیگولوی خوبی نباشی خونه ما دو طبقه بود. طبقه بالا کمستاک بالدین زندگی می کرد و طبقه پایین من با دورین. خونه یه جای قشنگی توی تپه های هالیوود ساخته شده بود. زن های خونه هر دوشون درآمدهای خوبی داشتند و هر دوتا آشپزخونه پر بود از شراب خوب. یک سگ هم داشتیم . یک کلفت سیاه خپل هم بود که همیشه داشت توی آشپزخونه در فر رو باز و بسته می کرد... داستان "یک جفت ژیگولو" نویسنده : چارلز بوکوفسکی برگردان : بهمن فرزانه خوانش : مهرداد محتشم

shenoto-ads
shenoto-ads