مرد مرده بود افتاده بود کنار پیاده رو . مردم جمع شده بودند دورش. گفت بیا بریم . ایستادم . آستینم را کشید که بیا برویم . ماندم .
مردم جمع شده بودند. کسی گفت یکی زنگ بزنه به پلیس . کسی زنگ نزد. چند نفری رفتند. چند نفری ماندند.آستینم را کشید . راه افتادیم . سر کوچه که رسیدیم گفت پیاده بریم . گفتم نه هوا گرمه عرق می کنم ...
داستان "مرد مُرده افتاده بود کنار پیاده رو"
نویسنده : کاوه اویسی
خوانش : احمد تجویدی
فایل صوتی که خواهید شنید داستانی است جنایی از گفتگوی مردی بازرس با خانمی که با مادر سالخورده اش زندگی می کند و مادرش مستمری از دولت دریافت می کند و مامور بازرس برای بررسی حال مادر سالخورده به آنجا رف...
فایل صوتی که خواهید شنید داستانی است جنایی از گفت...
عزیز من خوشبختی نامه ای نیست که یک روز نامه رسانی زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد .
خوشبختی ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر به همین سادگی. به خدا به همین س...
عزیز من خوشبختی نامه ای نیست که یک روز نامه رسانی ...
یکی بود یکی نبود
آریا برای گردش به کنار رودخونه رفته بود. آفتاب زیبا در آسمان می درخشید و صدای جریان آب رودخونه روح اون رو نوازش می داد . پرنده ها از روی یک شاخه با هم به آسمان پر کشیدند و آریا نمی د...
یکی بود یکی نبود
آریا برای گردش به کنار رودخونه ر...
من حافظه ام را از دست داده ام و دکتری که اسمش یادم نیست می گوید . نمی دانی از کجا آمدی و چه می کردی ؟ من هم یواشکی به باغ پشت پنجره نگاه می کنم و در دل می خندم . آخه چه اهمیتی داره ؟! چون نمی دونیم ک...
من حافظه ام را از دست داده ام و دکتری که اسمش یادم...
داستان راجع به دختری است که هیچ ظرافت زنانه ای ندارد و رفتارش با دختران دیگر متفاوت است.
یکی بود یکی نبود
آخرین دختر مجرد یک خانواده شلوغ روستایی بودم و 25 سال از عمرم می گذشت. همه خواهرهایم ازدواج...
داستان راجع به دختری است که هیچ ظرافت زنانه ای ندا...
این را مارکز معروف در یک مصاحبه تعریف کرده که یک روز ظهر وقتی مشغول استراحت بعد از ناهار بوده، پسرش با خنده می آید و می گوید : پدر تو آمده شما را می خواهد . همین طور که مارکز داشته خیره پسرش را نگاه...
این را مارکز معروف در یک مصاحبه تعریف کرده که یک ر...
بیست و پنج اوت 1983
نویسنده : خورخه لوئیس بورخس
برگردان : اسدالله امرایی
خوانش : سارا باقری
به ساعت کوچک ایستگاه که نگاه کردم ، یکی دو دقیقه از یازده شب گذشته بود. پیاده به طرف هتل راه افتادم . ...
بیست و پنج اوت 1983
نویسنده : خورخه لوئیس بورخس
...
بزرگ و کوچک
نویسنده و خوانش : سهی بانو ذوالقدر
این داستان پسریه که اسمش بزرگ بود. بزرگ هر وقت که ناراحت می شد یه چیزی دور نافش شروع به چرخیدن می کرد و همراه با چرخیدن اون بزرگ احساس عجیبی می کرد. ب...
بزرگ و کوچک
نویسنده و خوانش : سهی بانو ذوالقدر
...
آرامترین انسان روی زمین
نویسنده : ناشناس
خوانش : یاسر رزاقی
یکی از دوستان شیوانا ، عارف بزرگ ، تاجر مشهوری بود. روزی این تاجر به طور تصادفی تمام اموال خود را از دست داد و ورشکست شد و از شدت غصه بی...
آرامترین انسان روی زمین
نویسنده : ناشناس
خوانش :...