• 7 سال پیش

  • 2.9K

  • 03:30

یک دونه سنگ

داستان شب
0
توضیحات
یکی بود یکی نبود آریا برای گردش به کنار رودخونه رفته بود. آفتاب زیبا در آسمان می درخشید و صدای جریان آب رودخونه روح اون رو نوازش می داد . پرنده ها از روی یک شاخه با هم به آسمان پر کشیدند و آریا نمی دونست چی شد که یه دفعه یاد دوستش افتاد و همون موقع یک سنگ جلوی پاش نظرش رو جلب کرد... داستان "یکدونه سنگ" نویسنده و خوانش : سهی بانو ذوالقدر

با صدای
سهی بانو ذوالقدر

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads