کوچه ما دو سو داشت . آن سوی دیگرش جور دیگری بود. حکایت همسایه جدید، حکایتی دیگر از آن سوی کوچه ماست. آن تکه قناص حیاط گَل و گشاد خانه سرهنگ ، در نوسازی تبدیل شد به خانه ای نقلی و 45 متری . هنوز رنگ دیوارهایش خشک نشده بود که پیش چشم های کنجکاو همسایه ها یک تابلو بالای درش کوبیده شد. یک طرف تابلو عکس کله یک زن بود با موهای مدل شینیون طرف دیگرش هم ...
داستان "حکایت های محله امیریه"
دو حکایت از آن سوی کوچه
نویسنده : نیره رهگذر
خوانش : مریم میرزایی
علیرضا یه اس ام اس رو برای هر سه تا دختر فرستاده بود. یه تایی توی ماشین سونیا نشسته بودن و پیتزا می خوردن . نوشته بود : بیا دوتایی به ماه نگاه کنیم . پیتزاها داغ و برشته بودن . دخترها با هر گاز دهنشون...
علیرضا یه اس ام اس رو برای هر سه تا دختر فرستاده ب...
چند بار صدای آسانسور به گوشم رسید . بالاخره رفتم کنار در آسانسور.کسی داخلش نبود. مدتیست دائم فکر می کنم تلفن زنگ می زند. گوشی را که بر می دارم صدای بوق آزاد می آید. هیچ کس پشت خط نیست و من چرا فکر می ...
چند بار صدای آسانسور به گوشم رسید . بالاخره رفتم ک...
یادم نیست چند سال پیش بود شاید 15 یا 20 سال پیش . من توی خونم نشسته بودم . یک شب گرم تابستونی کسل کننده از خونه زدم بیرون و اومدم توی خیابون. از وقت شام گذشته بود و بیشتر مردم توی خونه هاشون نشسته بود...
یادم نیست چند سال پیش بود شاید 15 یا 20 سال پیش . ...
مرد مرده بود افتاده بود کنار پیاده رو . مردم جمع شده بودند دورش. گفت بیا بریم . ایستادم . آستینم را کشید که بیا برویم . ماندم .
مردم جمع شده بودند. کسی گفت یکی زنگ بزنه به پلیس . کسی زنگ نزد. چند نف...
مرد مرده بود افتاده بود کنار پیاده رو . مردم جمع ش...
فایل صوتی که خواهید شنید داستانی است جنایی از گفتگوی مردی بازرس با خانمی که با مادر سالخورده اش زندگی می کند و مادرش مستمری از دولت دریافت می کند و مامور بازرس برای بررسی حال مادر سالخورده به آنجا رف...
فایل صوتی که خواهید شنید داستانی است جنایی از گفت...
عزیز من خوشبختی نامه ای نیست که یک روز نامه رسانی زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد .
خوشبختی ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر به همین سادگی. به خدا به همین س...
عزیز من خوشبختی نامه ای نیست که یک روز نامه رسانی ...
یکی بود یکی نبود
آریا برای گردش به کنار رودخونه رفته بود. آفتاب زیبا در آسمان می درخشید و صدای جریان آب رودخونه روح اون رو نوازش می داد . پرنده ها از روی یک شاخه با هم به آسمان پر کشیدند و آریا نمی د...
یکی بود یکی نبود
آریا برای گردش به کنار رودخونه ر...
من حافظه ام را از دست داده ام و دکتری که اسمش یادم نیست می گوید . نمی دانی از کجا آمدی و چه می کردی ؟ من هم یواشکی به باغ پشت پنجره نگاه می کنم و در دل می خندم . آخه چه اهمیتی داره ؟! چون نمی دونیم ک...
من حافظه ام را از دست داده ام و دکتری که اسمش یادم...
داستان راجع به دختری است که هیچ ظرافت زنانه ای ندارد و رفتارش با دختران دیگر متفاوت است.
یکی بود یکی نبود
آخرین دختر مجرد یک خانواده شلوغ روستایی بودم و 25 سال از عمرم می گذشت. همه خواهرهایم ازدواج...
داستان راجع به دختری است که هیچ ظرافت زنانه ای ندا...