• 6 سال پیش

  • 1.8K

  • 14:06

یک کاف بی سرکش

داستان شب
1
1
0

یک کاف بی سرکش

داستان شب
  • 14:06

  • 1.8K

  • 6 سال پیش

توضیحات
نامه زنی به شوهر الکلی اش نوشته است حالا از شب تا صبح بنشین به قول خودت آب حیات بزن . رفیعی و بنان گوش کن و مزخرف بنویس . زن و بچه می خواهی چه کار ؟ ما هم بالاخره یه خاکی به سرمان می ریزیم. کی میداند از مردی فقط بوی تن مردها را داری . از خرج و برج خانه که خبر نداری ! داری ؟! ... داستان "یک کاف بی سرکش" نویسنده : سعید عباس پور خوانش : پگاه عباس پور

shenoto-ads
shenoto-ads