گر صبر کنی همیشه هم حلوا نسازی
نوشته از وبلاگ خودم
Zohrenevesht.blogfa.c...
یه سلبریتی واقعی که غیرقابل جایگزینه
بهانه های روز گار برای مارنگی ندارد
قهرمان با پا ها و بی پاها ی ویلچر سوار
گفتگویی دوستانه بین حروف کلمه یار
قدم زدن و وقت گذرانی با کودک درون
کلمه های ساکت،پر سر و صدا هستند.
شرح حالی از زندگی دلخواه من
zohre ahmadi
قهرمان املت داشت مراحل پخته شدنش را طی می کرد که دونده برای همیشه پاهایش را در پارکینگ همسایه جا گذاشت و مدتی خانه نشین شد .اشکال از رانندگی پسر همسایه بود یا ماشینش؟ چه فرقی میکند مشکل اصلی این بود که دیگر پاهایش راه نمی رفتند و اورا نمی بردند. مدتی بین دو همسایه قیل وقالی بود سر فرزندانشان که زمانی هم کلاسی بودند و حالا یکی با بی مبالاتی یا خودخواهی اش زده بود دیگری را وسط جاده زندگی بی پا کرده بود. و مهم همین پاهایی بوند که نبود و بدتر آنکه پاهای معمولی نبودند و به جز راه رفتن ،سالها بود که به صاحبشان کمک کرده بودند تا قهرمان دو المپیک باشد. حال یک قهرمان داشتیم که پا نداشت . پاها نبودند قهرمانش که بود .بهبود که پیدا کرد ویلچری خرید و رانندگی با ویلچرش هم بر خلاف پسر همسایه یا همان هم کلاسی سابق، خوب بود و این بار در پارا المپیک شرکت کرد و به جای با پاها این بار قهرمان بی پاها شد. zohrenevesht.blogfa.com
zohre ahmadi
قطار سوالات دوباره بی خواب شده بود و قطار سوال هایش را به حرکت دراورده بود و فقط هر ازگاهی که فکرش می پرید قطار به داخل تونل می رفتو برای چند ثانیه سوال ها از رمق می افتادند و از تونل پرش فکر که در می امدند دوباره با انرژی تر پرسیده میشدند. حوزه استحفاظی سوال ها تقریبا همه چیز رادربر می گرفت و رسما مرا با گوگل اشتباه گرفته بود و برای جواب بعضی از سوال هایش زیر پتو یواشکی در گوشی سرچ می زدم و پاسخش را می دادم. اما هم چون تقسیم دوتایی باکتری ها هر سوالش سوال دیگری می زایید و من را باکتری باران می کرد.شب از نیمه گذشته بود و من برعکس او تشنه خواب بودم و درحسرت جرعه ای از آن پلک های سنگینم را به زور باز نگه می داشتم. همزمان با سرچ درگوشی برای یافتن جواب سوالاتش در ذهنم سرچ میکردم که چگونه قطار را در ایستگاهی مناسب متوقف کنم و جلوی تکثیر باکتری ها را بگیرم. هوای اتاق پر از سوال شده بود و من در ایستگاه سوال قبلی در حال سرچ برای یافتن جواب ،جامانده بودم که ناگهان قطار از حرکت ایستاد.خوشبختانه خوابش برده بود و می توانستم به پلک هایم اجازه دهم فرود آیند و من را از خواب سیراب کنند.
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است