آب را گل نکنیم- سهراب سپهری در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید.یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد.آب را گل نکنیم:شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید ان...
آب را گل نکنیم- سهراب سپهری در فرودست انگار، کفتر...
تا انتهای حضورامشبدر یک خواب عجیبرو به سمت کلماتباز خواهد شدباد چیزی خواهد گفتسیب خواهد افتادروی اوصاف زمین خواهد غلتیدتا حضوروطن غایب شب خواهد رفتسقف یک وهم فرو خواهد ریختچشمهوش محزون نباتی را خواهدد...
تا انتهای حضورامشبدر یک خواب عجیبرو به سمت کلماتبا...
به باغ همسفران صدا کن مراصدا کن مرا.صدای تو خوب است.صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی استکه در انتهای صمیمیت حزن میروید.در ابعاد این عصر خاموشمن از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.بیا تا برایت بگو...
به باغ همسفران صدا کن مراصدا کن مرا.صدای تو خوب ا...
سهراب سپهریدوست بزرگ بودو از اهالی امروز بودو با تمام افق های باز نسبت داشتو لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید صداشبه شکل حزن پریشان واقعیت بودو پلک هاشمسیر نبض عناصر رابه ما نشان دادو دست هاشهوای صاف ...
سهراب سپهریدوست بزرگ بودو از اهالی امروز بودو با ت...
جنبش واژه زیست پشت کاجستان، برف.برف، یک دسته کلاغ.جاده یعنی غربت.باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.شاخ پیچک، و رسیدن، و حیاط.من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.می نویسم، و فضا.می نویسم، و دو دیوار، و چند...
جنبش واژه زیست پشت کاجستان، برف.برف، یک دسته کلا...
از آبها به بعد روزی که دانش لب آب زندگی می کرد،انساندر تنبلی لطیف یک مرتعبا فلسفه های لاجوردی خوش بود.در سمت پرنده فکر می کرد.با نبض درخت ، نبض او می زد.مغلوب شرایط شقایق بود.مفهوم درشت شطدر قعر کلام ...
از آبها به بعد روزی که دانش لب آب زندگی می کرد،انس...
غربتماه بالای سر آبادی است اهل آبادی در خواب روی این مهتابی خشت غربت را می بویم باغ همسایه چراغش روشن من چراغم خاموش ماه تابیده به بشقاب خیار به لب کوزه آب غوک ها می خوانند مرغ حق هم گاهی کوه نزدیک...
غربتماه بالای سر آبادی است اهل آبادی در خواب روی ...
از سبز به سبزمن در این تاریکیفکر یک برهی روشن هستمکه بیاید علف خستگیام را بچرد.من در این تاریکیامتداد تر بازوهایم رازیر بارانی میبینمکه دعاهای نخستین بشر را تر کرد.من در این تاریکیدر گشودم به چمنه...
از سبز به سبزمن در این تاریکیفکر یک برهی روشن هست...
اهل کاشانم.روزگارم بد نیست.تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .دوستانی ، بهتر از آب روان .و خدایی که در این نزدیکی است :لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند.روی آگاهی...
اهل کاشانم.روزگارم بد نیست.تکه نانی دارم ، خرده هو...
روشنی من گل آب ابری نیست بادی نیستمی نشینم لب حوضگردش ماهی ها روشنی من گل آبپاکی خوشه زیست مادرمریحان می چیند نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تررستگاری نزدیک لای گلهای حیاطنور در کاسه مس ...
روشنی من گل آب ابری نیست بادی نیستمی نشینم لب حوض...