رادیو شیرازی

رادیو یک صفحه ای
2
میانگین پخش
27
تعداد پخش
0
دنبال کننده
  • 4

  • 1 ماه پیش
از پله‌ها رفتم بالا طبقه دوم اداره. دیدم خانم منشی با یه خانم دیگه که انگار همکارش بود دارن جر و بحث می‌کنن. صورتش سرخ شده بود و دستاش می‌لرزید. از حرفاشون متوجه شدم که دارن دنبال پرونده من می‌گردن. ح...

از پله‌ها رفتم بالا طب...

05:50
  • 4

  • 1 ماه پیش
05:50
می‌دانی قضیه از چه قرار است؟ داستان این است که شیراز حال آدم را خوب می‌کند...یک متن زیبا و دلپذیر به مناسبت روز شیراز. دوستان شیراز دوستتان را به شنیدن این متن دعوت کنید به ویژه عزیزانی که از شیراز عز...

می‌دانی قضیه از چه قرا...

08:28
  • 3

  • 1 ماه پیش
08:28
عطر قهوه تو فضای پیرایشگاه پیچیده بود. یه پیرمردی پُشتِ سَرُم رو صندلی انتظار نِشِسته بود و من از تو اُوینه نیم‌رخش رو می‌دیدم. یه پسری هم که انگار پیک بود، بَرِی سوپری بغلی یه چی اُوُرده بود و هَمیجو...

عطر قهوه ...

13:26
  • 2

  • 1 ماه پیش
13:26
  • 3

  • 1 ماه پیش
داستانی برای بچه‌های خوب افغانستان که صبورند و شکیبا، بامعرفت و صادق و بی‌ادعا.هم‌زیستی بچه‌های افغانستانی و ایرانی در مدارس ایران دوستی‌های پایداری را موجب شده است. در این میان گاهی حرف و سخن نسنجیده...

داستانی برای بچه‌های خ...

11:19
  • 3

  • 1 ماه پیش
11:19
  • 1

  • 1 ماه پیش
داستان زیبای آقوی فرهنگ، خاطرۀ یک روز مهمانی در باغ است با اتفاقات جالب و غیر قابل پیش بینی. این داستان با لهجۀ شیرازی و بسیار شنیدنی است!نویسنده و گوینده: مهدی میرعظیمیتیتراژ با صدای: نوید نیکسایت ها...

داستان زیبای آقوی فرهن...

13:28
  • 1

  • 1 ماه پیش
13:28
  • 3

  • 1 ماه پیش
یک داستان زیبا و آموزنده از زبان یک راننده خون‌گرم خوزستانی که به مسافران خود یاد می‌دهد با راننده‌های حق به جانب باید چگونه رفتار کرد!کنار خیابون منتظر تاکسی بودم، یه تاکسی از سر فلکه پیچید و اومد. س...

یک داستان زیبا و آموزن...

12:49
  • 3

  • 1 ماه پیش
12:49
  • 1

  • 1 ماه پیش
دم ظهر بود و باید خودم می‌رسوندم دفتر یکی از دوستام که با چند تا مشتری قرار گذاشته بود. سعی می‌کِردم یه خط در میون تو پیاده‌رو راه برم که هم زودتر برسم هم کیفُم تو دست ‌و پای مردم گیر نکنه. یه نصف است...

دم ظهر بود و باید خودم...

12:19
  • 1

  • 1 ماه پیش
12:19
  • 0

  • 1 ماه پیش
تقدیم به مردم خوب خوزستان.بابام یه دوست آبادانی داشت که معمولاً تابستونا میومدن شیراز و مهمون ما بودن. بعضی سالا هم تو زمستون یا عید ما می‌رفتیم آبادان. زمستونای خوزستان از بهار جاهای دیگه قشنگ‌تر بود...

تقدیم به مردم خوب خوزس...

07:10
  • 0

  • 1 ماه پیش
07:10
  • 1

  • 1 ماه پیش
داستانی بر اساس روایتی واقعی. همیشه وقتی عَمم و مامانُم و زن‌عاموم میخواستن با هم یه جویی برن، منم می‌دُویدم تا همراشون برم. چون خوب می‌دُونُستم که جویی که اینا با هم می‌رن، حتماً یه چیوی خوشمزه‌ای هم...

داستانی بر اساس روایتی...

14:36
  • 1

  • 1 ماه پیش
14:36
  • 0

  • 1 ماه پیش
داستان شبی که ترسیدم سفرنامه‌ای با لهجۀ فاخر شیرازی است و روایتی واقعی از یکی از سفرهای نویسنده به استان کرمان است که در آن با اتفاقات ترسناکی روبه‌رو می‌شود.در ابتدای این برنامه نیز کتاب شعر «شی...

داستان شبی که ترسیدم س...

15:21
  • 0

  • 1 ماه پیش
15:21
  • 0

  • 1 ماه پیش
ماجرای عاشقی پر دردسر یک جوان که اوایل دهۀ شصت اتفاق افتاده است. صبح‌ها نگهبان یک اداره است و عصرها باید در گاراژ عموی خود کار کند. او عاشق و دلباختۀ دختری به نام زهره است که در راه این عشق باید سختی‌...

ماجرای عاشقی پر دردسر ...

22:20
  • 0

  • 1 ماه پیش
22:20
  • 1

  • 1 ماه پیش
در این بخش، ابتدا داستان آریای آبی را با گویش شیرازی خواهیم شنید و در ادامه، یک شعرگونه با نام بوی شیراز را با هم می‌شنویم.گوشۀ حیاط رو ایوون نِشِسته بودم. آخرین نسیم شهریوری شیراز درحال وزیدن بود و ه...

در این بخش، ابتدا داست...

11:42
  • 1

  • 1 ماه پیش
11:42
صبح زود رفتم که هم تصفیه حساب کنم، هم تسویه حساب. ساعت حدود 8 رسیدم به ادارهُ که کار داشتم. تو راهرو، چند نفر وُیساده بودن که اتاق کپی باز بشه. یکی دو نفرم رو صندلی کنار راهرو نِشِسته بودن. از تو یکی ...

صبح زود رفتم که هم تصف...

10:49
  • 0

  • 1 ماه پیش
10:49
داشتم بند کفش فوتبالیم می‌بستم که مامانم لقمه نون و پنیر و سبزی رو آورد و بالوی سَرُم وُیساد. سَرپا که شُدم خون تو جمجمه‌ام جمع شده بود و همه چیز رو کم‌رنگ می‌دیدم. لقمه رو تو کیف کولی‌ام جا داد و گفت...

داشتم بند کفش فوتبالیم می‌بستم که مامانم لقمه ن...

11:59
  • 8

  • 1 ماه پیش
11:59
shenoto-ads
shenoto-ads