صِدُی شکستن شیشه پیچید تو دفتر و هممون کشوند تو راهرو طبقه که بیبینیم چیطو شده. زنا و دخترا جیغ میزدن و مردا هم هرکدوم یه نظری میدادن. نگاه کردیم دیدیم یه گربهای افتاده تو نورگیرو، نه رُی پس داره نه رُی پیش...
نویسنده: مهدی میرعظیمی
تیتراژ با صدای: نوید نیک
برای مطالعه و شنیدن داستانها به سایت ما مراجعه کنید:
www.ketabeyek.com
www.radioyek.org
اولین نفر کامنت بزار
از پلهها رفتم بالا طب...
میدانی قضیه از چه قرا...
عطر قهوه ...
داستانی برای بچههای خ...
داستان زیبای آقوی فرهن...
یک داستان زیبا و آموزن...
دم ظهر بود و باید خودم...
تقدیم به مردم خوب خوزس...
داستانی بر اساس روایتی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است