رادیو غزه

عرفان مرشدی
53
میانگین پخش
943
تعداد پخش
5
دنبال کننده
زمانی که در ۲۶ اکتبر ۱۹۵۴ به مناسبت خروج نظامی انگلیس از کشور سخنرانی می‌کرد محمود عبداللطیف، یکی از اعضای اخوان‌المسلمین،برای ترور او اقدام کرد. فرد مسلح از وی ۲۵ قدم فاصله داشت و شش گلوله شلیک کرد، ...

زمانی که در ۲۶ اکتبر ۱۹۵۴ به مناسبت خروج نظامی ...

20:23
  • 22

  • 1 هفته پیش
20:23
هم‌زیستی با گروه‌های مختلف مردم باعث شد او رهبر جمعیت جوانان مسلمان را برعهده بگیرد. هدف خود را اینگونه اعلام کرد: «اخراج نیروهای انگلیسی و هم‌پیمانانش». او اعتقاد داشت نیروهای صهیونیستی منتظر یک فرص...

هم‌زیستی با گروه‌های ...

22:01
  • 37

  • 3 هفته پیش
22:01
موج انفجار صورت سمت راستم را سوزانده بود. حس کردم مصطفی مرا تنها گذاشته...یکی از پرستارها کنارم نشست و مرا بلند کرد. به اتاقی برد و یادداشتی در دستم گذاشت...دستخط مصطفی بود نوشته بود «ما به ...

موج انفجار صورت سمت را...

10:30
  • 106

  • 2 ماه پیش
10:30
  • 53

  • 2 ماه پیش
بچه‌ها را اول با خود برگرداندم خانه. خیالم که از آنها راحت شد رفتم دنبال مادر و سلما. از خانه خیلی دور نشده بودم که موج انفجار ِبمب‌ها، مرا روی زمین پرتاپ کرد. صورتم از خاک پوشانده شد. به طرف خانه برگ...

بچه‌ها را اول با خود ب...

08:36
  • 53

  • 2 ماه پیش
08:36
ساعت سیزده روز نهم ماه بود که عملیات را شروع کردیم. رامی به سمت تانک‌ها حرکت می‌کرد و بمب‌های دستی که ساخته بودیم را روی آن می‌گذاشت. میزان تخریب آنها بسیار بالا بود. عملیات موفقیت آمیز بود و تقریبا ت...

ساعت سیزده روز نهم ماه بود که عملیات را شروع کر...

09:48
  • 58

  • 2 ماه پیش
09:48
هشام چند روزی بود که میخواست برایش قصه آن روزها را تعریف کنم. روزهایی که چشم‌هایم...برایش شرط گذاشتم. گفتم قصه را به شرطی برایت تعریف میکنم که برایم دو نهال زیتون بیاوری. پسرک یک روز تمام دنبال آن نها...

هشام چند روزی بود که میخواست برایش قصه آن روزها...

09:51
  • 50

  • 2 ماه پیش
09:51
راست میگفتن؛ چشم‌های خواهرم خیلی قشنگه. مامان یه وقتایی بهش خیره میشد و لبخند میزد. حق داشت از دیدن اون چشم‌ها دلش سیر نشه. آخه اون چشم‌ها مامان رو یاد جده مینداخت. دروغ چرا؛ یه وقتایی حسودیم میشد. از...

راست میگفتن؛ چشم‌های خواهرم خیلی قشنگه. مامان ی...

09:06
  • 41

  • 2 ماه پیش
09:06
حول و حوش ساعت هفت به چادر میروم. ماه که قد میکشد قاسم هم می‌آید. برایش قهوه محبوبش را درست میکنم‌. مدتی است درس و دانشگاه را رها کرده و در زمین کشاورزی پدرش کار میکند. دست‌هایش سرد و خشک شده. امشب عر...

حول و حوش ساعت هفت به چادر میروم. ماه که قد میک...

09:20
  • 36

  • 2 ماه پیش
09:20
🔅 سیگار بعدی را روشن کرد، گوشه لبش گذاشت و چفیه را پشت سرش سفت کرد و به جان زمین افتاد. یک قبر برای چند نفر. تعداد بالا بود و زمین کم، باید شهدا را چند نفر به چند نفر به خاک می‌سپردند. نماز خواند، تن...

🔅 سیگار بعدی را روشن ...

08:39
  • 76

  • 2 ماه پیش
08:39
وقتی دنیا درباره فلسطینی‌هایی که در اشغال و در اردوگاه‌های پناهندگان زندگی می‌کنند صحبت می‌کند، معمولاً از نظر سیاسی و تعداد کشته‌ها، زخمی‌ها، بی‌خانمان‌های جنگ زده را مدنظر دارند اما اعداد غیرشخصی و ...

وقتی دنیا درباره فلسطینی‌هایی که در اشغال و در ...

08:30
  • 41

  • 2 ماه پیش
08:30
او هنگامی که زنده بود ما را یاری داد و مقدسات ما را آزاد خواهد کرد در حالی که شهید شده است و شکوه برای شهدا و پیروزی برای مجاهدان در میدان‌های پیش روی ایشان است. و مدد و عنایت‌های الهی در آنچه خواهید ...

او هنگامی که زنده بود ما را یاری داد و مقدسات م...

08:49
  • 49

  • 2 ماه پیش
08:49
این یک بداهه است از حال و روز ما در هفتم مهر ماه، فارغ از پیچیدگی های ضبط و هنر و تدوینرادیو غزه روایت زندگی و مقاومت مردم غزهاپیزود ویژه: حماسه سوگبا صدای عرفان مرشدیبر اساس طرحی از فواد عبدالعلی پور...

این یک بداهه است از حال و روز ما در هفتم مهر ما...

08:35
  • 55

  • 2 ماه پیش
08:35
می‌گوید: اینطور نیست که ناراحت نباشیم. نه! من هم گریه میکنم. دلم برای خواهر کوچکم تنگ میشود اما این عاقبت خیلی از کسانی است که اینجا می‌بینید. اشک هایش را پاک میکند. می‌گوید این آیه را که برای شما می...

می‌گوید: اینطور نیست ...

15:29
  • 38

  • 2 ماه پیش
15:29
اما در حاشیه روز، میتوانیم یک دلقک و خرس عروسکی را ببینیم که ده‌ها کودک دور آن جمع شده‌اند و میخوانند: «غزه تا به زیور عزت آراسته‌ای هیچ نگران نباش» بعد دلقک، کودکی را برای خواندن قصیده یا ترانه‌...

اما در حاشیه روز، میتوانیم یک دلقک و خرس عروسکی...

11:55
  • 28

  • 2 ماه پیش
11:55
خانواده یک کیلومتری که از خانه دور شده بود، تازه شروع به جست و جوی هم کرده بودند، بعد از جست و جو کردن خودشان متوجه شدند که تعدادشان کم است! آن هم نه هر جور کمی…دختر و پسر بزرگ خانواده نبودند…&nb...

خانواده یک کیلومتری که از خانه دور شده بود، تاز...

14:39
  • 38

  • 2 ماه پیش
14:39
فروشندگان خیار دیگر از جلوی بیمارستان رد نمی‌شوند و صدای شبانه ی الاغی که هربار چند دقیقه قبل از بمباران آن را می‌شنیدیم و عرعر شومش نفرین پناه جویان و بد دل ها را در می‌آورد نیز قطع شده است. نه از فر...

فروشندگان خیار دیگر از جلوی بیمارستان رد نمی‌شو...

15:21
  • 50

  • 2 ماه پیش
15:21
از مدرسه فاصله چندانی نگرفته بودیم که صدای انفجار قلبمان را شکافت. به سرعت به سمت مدرسه بازگشتیم. روی زانوهایم بر روی زمین نشستم. وضعیت از آنچه تصورش را میکردیم وخیم‌تر بود. رادیو غزه روایت زندگی...

از مدرسه فاصله چندانی نگرفته بودیم که صدای انفج...

08:47
  • 47

  • 2 ماه پیش
08:47
صبح نزدیک بود. آفتاب به قصد طلوع قد میکشید که احمد به سرعت به سمت مزارع زیتون حرکت کرد. اکتبر، ماه برداشت زیتون‌های خوش رنگی بود که سابقه‌اش در سرزمین‌ فلسطین زبانزد جهانیان بود. ریشه‌هایش مقاومت بود ...

09:58
  • 118

  • 2 ماه پیش
09:58
shenoto-ads
shenoto-ads