فینال درون
نویسنده و خوانش : امیرحسین بهرامی
باور بکنی یا نکنی، تو، من را نمی شناسی و من را باور کرده ای و تنها یک سوال فرق را مشخص می کند . آن هم آن است که من کیستم . جواب این سوال با باور توست . برای جواب نیاز به وقت فکر کردن نیست . نیاز به صبر و تحمل نیست . فقط باید چشم هایت را باز کنی و در نگاهت دقت کنی ...
قفس ممنوع
نویسنده و خوانش : سید علی شانه ساز
داستان تلخ کوتاهی است راجع به مردی که از گوشه و کنار ماشینی اسقاطی پرنده ای رو پیدا می کند و با خود به خانه می برد و متوجه می شود که لال است و ...
...
قفس ممنوع
نویسنده و خوانش : سید علی شانه ساز
دا...
گرفتاری و التماس
نویسنده : هوشنگ مرادی کرمانی
خوانش : زهرا برزکار
داستان گفتگوی تلفنی خانومی با خواهرش است که راجع به مشکلاتش در زندگی و پدر مریضی که از آن مراقبت می کند، حرف می زند و اینکه به خا...
به رسم یادگار
نویسنده و خوانش : محمدامین چیت گران
بعضی آدم ها هستند که شاید همه کتاب های خوب را نخوانده باشند ، اما چند تا کتاب را خوب خوانده اند. در هفته چند ساعتی را مطالعه می کنند. شاید در یک ف...
به رسم یادگار
نویسنده و خوانش : محمدامین چیت گرا...
زبان کوچک پدرم
نویسنده رسول پرویزی
گوینده سحر برزکار
داستان زندگی پسری است به نام اکبر که به همراه خانواده برای زندگی از دهات به شهر آمده است و پدرش می خواهد لوزه اش (زبان کوچک) را عمل کن...
طشت خون
نویسنده اسماعیل فصیح
گوینده افسانه فتاحی
در فضای تهران عهد ناصرالدین شاه، عشق به نور و کمال هنری ، در تقابل با جهل و کین، سرنوشتی تلخ و مرگبار می یابد و "کمال" ، قهرمان جوان داستان ، متع...
داستان بلال فروش
نویسنده و خوانش : علی اکبر شیرازی
مردی داستان زندگیش از زمانی که در کودکی بلال فروشی می کرد و پیش پدرش کار می کرد را تا زمانی که پدر پیرش را به تفریج می برد در حالی که خودش مردی جا ...
داستان بلال فروش
نویسنده و خوانش : علی اکبر شیراز...
داستان " قشنگترین شعر دنیا "
نویسنده : زهره_شعبانی
خوانش : آذین_پیشوا
این داستان روایت دختربچه ای بازیگوش است که خاطره جالبی با دستفروش وانتی محله اشان دارد . او که شوق بسیاری برای صحبت کردن با...
داستان " قشنگترین شعر دنیا "
نویسنده : زهره_شعبان...
یکی بود یکی نبود
پس از اتمام کار دومم خسته سوار اتومبیلم می شوم و قصد دارم به سمت منزل حرکت کنم.سوییچ را که گرداندم چشمم به آمپر بنزین افتاد. چراغش چند ساعت پیش روشن شده بود. آهی کشیدم و با خودم گفتم...
یکی بود یکی نبود
پس از اتمام کار دومم خسته سوار ا...
یکی بود یکی نبود
حتی وقتی می خندیم
ما چهار زنیم وقتی دور هم جمع می شویم ، می توانیم بخندیم حتی اگر غمگین باشیم . ما رژلب و پودر صورتمان را به یکدیگر تعارف می کنیم و در آینه کوچکی که دست به دست می گ...
یکی بود یکی نبود
حتی وقتی می خندیم
ما چهار زنیم...