به رسم یادگار
نویسنده و خوانش : محمدامین چیت گران
بعضی آدم ها هستند که شاید همه کتاب های خوب را نخوانده باشند ، اما چند تا کتاب را خوب خوانده اند. در هفته چند ساعتی را مطالعه می کنند. شاید در یک فصل فقط یک لباس تنشان باشد. اما هر هفته که آن ها را می بینی یک حرف تازه برای گفتن دارند.
حرفی که می تواند مسیر زندگیت را عوض کند . شاید بتوانند تو را با کتابی آشنا کنند که شروع یک فصل جدید در زندگیت باشد.
این آدم ها ...
زبان کوچک پدرم
نویسنده رسول پرویزی
گوینده سحر برزکار
داستان زندگی پسری است به نام اکبر که به همراه خانواده برای زندگی از دهات به شهر آمده است و پدرش می خواهد لوزه اش (زبان کوچک) را عمل کن...
طشت خون
نویسنده اسماعیل فصیح
گوینده افسانه فتاحی
در فضای تهران عهد ناصرالدین شاه، عشق به نور و کمال هنری ، در تقابل با جهل و کین، سرنوشتی تلخ و مرگبار می یابد و "کمال" ، قهرمان جوان داستان ، متع...
داستان بلال فروش
نویسنده و خوانش : علی اکبر شیرازی
مردی داستان زندگیش از زمانی که در کودکی بلال فروشی می کرد و پیش پدرش کار می کرد را تا زمانی که پدر پیرش را به تفریج می برد در حالی که خودش مردی جا ...
داستان بلال فروش
نویسنده و خوانش : علی اکبر شیراز...
داستان " قشنگترین شعر دنیا "
نویسنده : زهره_شعبانی
خوانش : آذین_پیشوا
این داستان روایت دختربچه ای بازیگوش است که خاطره جالبی با دستفروش وانتی محله اشان دارد . او که شوق بسیاری برای صحبت کردن با...
داستان " قشنگترین شعر دنیا "
نویسنده : زهره_شعبان...
یکی بود یکی نبود
پس از اتمام کار دومم خسته سوار اتومبیلم می شوم و قصد دارم به سمت منزل حرکت کنم.سوییچ را که گرداندم چشمم به آمپر بنزین افتاد. چراغش چند ساعت پیش روشن شده بود. آهی کشیدم و با خودم گفتم...
یکی بود یکی نبود
پس از اتمام کار دومم خسته سوار ا...
یکی بود یکی نبود
حتی وقتی می خندیم
ما چهار زنیم وقتی دور هم جمع می شویم ، می توانیم بخندیم حتی اگر غمگین باشیم . ما رژلب و پودر صورتمان را به یکدیگر تعارف می کنیم و در آینه کوچکی که دست به دست می گ...
یکی بود یکی نبود
حتی وقتی می خندیم
ما چهار زنیم...
یکی بود یکی نبود
نامه کرم چوب به دارکوب
دوست نادیده ام مدت هاست شما را از علامات صادره تان می شناسم و با طریقی که جنابعالی پیشرفت می نمایید به زودی به دیدار یکدیگر نائل خواهیم شد . صدالبته پشتکار ...
یکی بود یکی نبود
شلوارهای وصله دار
غم و شادی با هم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه می گذشت ، لب و لوچه اش آویزان بود اما وقتی به حیاط می رسید موج شادی بچه...
یکی بود یکی نبود
شلوارهای وصله دار
غم و شادی با...
یکی بود یکی نبود
همه لب
هیچ کس در خانه ما لب ندارد. دست کم در رگ چینی من چنین است. فقط من هستم که لب دارم . آن هم چه لبی . لب های آن قدر گنده که راه نفسم را بند می آورد. هر کدام از عکس های یادگاری خ...
یکی بود یکی نبود
همه لب
هیچ کس در خانه ما لب ندا...