توضیحات
غروب سیزدهبهدر بود و بارون میبارید. هوا داشت گرگومیش میشد. من بودم و یه لباس نازک کهنه توی این هوای سرد. ماشینها یکی آروم و یکی تند از کنارم رد میشدند. یکی دوتاشون آبوگِلی که کنار خیابان جمع شده بود رو پاشیدند روی من. ناراحت نشدم. نباید ناراحت میشدم؛ چون من رو نمیشناختند