• 2 ماه پیش

  • 16

  • 09:09

28_دیوانه بازی (قسمت پایانی)

بوبَن خوانی ( خوانش نوشته های بوبَن)
0
توضیحات

در پایان جهان بوبن، پرده‌ای کنار می‌رود و راوی ناگهان درمی‌یابد که تنهاست؛ نه از آن تنهاییِ غم‌انگیز، بلکه از آن جنسِ آگاهی که در آن همه چیز به خویش بازمی‌گردد.

تمام چهره‌هایی که در مسیر دید : گرگ، فرشته، خیکی، دیو و حتی مادربزرگ بیرون از او نبودند؛ درونش زندگی می‌کردند، در ذهن و جانش.بوبن با نرمی نثرش، مرز میان واقعیت و خیال را می‌شکند و نشان می‌دهد که انسان، مجموعه‌ای از صداها و سایه‌هاست؛ تکه‌هایی از روشنایی و تاریکی که درون ما همزیستی می‌کنند.

راوی در تمام طول داستان، در میان سفرها، مکان‌ها و زمان‌های گوناگون سرگردان است؛ از کوچه‌ی کودکی تا صومعه، از خانه تا بی‌زمانی رؤیا. اما همه‌ی این جابه‌جایی‌ها در واقع درون او رخ می‌دهند؛ حرکت‌هایی ذهنی و روحی برای رسیدن به نوعی آرامش و شناخت. بوبن با این جابه‌جایی‌های درونی، زمان را می‌گدازد و مکان را به استعاره بدل می‌کند: هر کجا که راوی می‌رود، در حقیقت به عمق خود سفر می‌کند.

گرگ، صدای میل و غریزه است؛ فرشته، زمزمه‌ی ایمان و شفقت؛ خیکی، چهره‌ای از باخ است موسیقی‌دانی که جهان را از ورای نت‌ها می‌بیند و با سوتی آرام، رنج زندگی را می‌نوازد. او حضورِ صدا در سکوت است، صدای رهایی از میان درد. دیو، همان چهره‌ی تاریکِ نادیده است که هرگز از راوی جدا نمی‌شود. و مادربزرگ، نماد مرگ است، نه به‌عنوان پایان، بلکه به‌عنوان آغوشی آرام که در سراسر روایت حضور دارد؛ مرگی که در بوبن، چهره‌ای انسانی و مهربان دارد، حضوری قدیمی که از آغاز در کنار راوی بوده است. بوبن در واقع، داستانی درباره‌ی سفر به سوی مرگ می‌نویسد؛ سفری که هم‌زمان سفر به درون است. راوی در این مسیر با هر چهره‌ی ذهنی‌اش روبه‌رو می‌شود، با هر ترس و هر اشتیاقی آشتی می‌کند، تا در نهایت به سکوتی می‌رسد که نه پایان، بلکه نوعی بیداری‌ست. و در همین پایان است که روشن می‌شود: راوی هرگز واقعاً خیانت نکرده بوده. خیانت، تنها رؤیایی بوده از شک، از حس گناهی که ذهنش ساخته تا وزن رهایی را بفهمد. بوبن با این آشکارسازی، نشان می‌دهد که گناه نیز گاهی استعاره‌ای‌ست از میل انسان به تجربه‌ی مرزها؛


shenoto-ads
shenoto-ads