همه چیز با یک صبح معمولی شروع شد. بوی نون تازه، صدای بچهها، پنجرهای که رو به خیابون باز میشد و من که فکر میکردم زندگی همینقدر ساده و امنه. دانشگاه، کتابها، گپهای کنار قهوه، خندههای بیهدف… همهش بخشی از روزهایی بود که هیچوقت فکر نمیکردم خاطره بشن.
تقدیم به مهدیه اسفندیاری، دختر ایران، که 185 روز است در بین دیوارهای سرد و تنگ زندانهای ظلم در گرفتار شده
اولین نفر کامنت بزار
در همه تاریخ آدمهایی میآیند و میروند تکرار ن...
تلویزیون روشن بود، اما انگار چیزی نمیدیدم. فقط...
در سکوت سنگین سالن سازمان ملل، صدایی برخاست که ...
خرمشهر آزاد شد، اما در میان شادیها، دلی که عزی...
در دل خاکریزها و زیر باران گلولهها، دوستی، ایم...
گاهی دل کندن از عزیزترینها سختترین امتحان دنی...
عادی ترین حالتها، روتین ترین کارها، معمولترین...
ما بچههای مادری هستیم که میراثش ریشه کرده در ب...
ما همه بچههای مادری هستیم که در دل تک تکمان بذ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است