تو را خدا فرستاد که دلم نگیرد
که نشکند، که نمیرد!
تو را خدا فرستاد
که بشوی شان نزول آیه ی عشق...
که بشوی سرمنشا جنون
که بشوی انتهای تنهایی!
تو را ای عزیزِ بی مانند
تو را ای همیشه ی بی تکرار
تو را ای غزل ترین مضمون، خدا فرستاد
که عطر سیب بگیرد جهانِ بی عشقم
که شکل رویا بگیرد هر لحظه...
که رنگ لبخند بگیرد از حضورت دنیام!
آری! تو را که معجزه ای
تو را که پیامبر عشقی
تو را که آخرین امیدی
تو را... خودِ خودِ تو را برای منِ دیوانه
تردید نکن! خدا فرستاد...
نخند جانم، نخند...
آدم دست و پای دلش
میان چال گونه ات میشکند
تو نخند!
میترسم نقاش ها
لبخندت را نقاشی کنند
عکاس ها لبخندت را ثبت کنند
شاعرها از لبخندت غزل بگویند
نویسنده ها کتابت کنند
بعد منِ دس...
نخند جانم، نخند...
آدم دست و پای دلش
میان چال گونه...
ارزش بعضی چیزا با به زبون آوردنش از بین میره. این آخرِ بدبخت بودنه که به کسی بگی، گاهی حالم رو بپرس...
همیشه دیدن یه پیام ناگهانی، شنیدن یه سلام بی هوا از آدمی که انتظارش رو میکشی میتونه حال و روزت ر...
ارزش بعضی چیزا با به زبون آوردنش از بین میره. این ...
ما آنقدر چشم و ابروهایمان زیبا نبود که برایش شاعر بشوند
کل خیابان ها را به یادمان قدم بزنند و شب ها خوابشان نبرد
همانقدر معمولی که نگاهی در خیابان برای دومین بار به سویمان نشانه نمیرفت.
کسی مسیرش را...
ما آنقدر چشم و ابروهایمان زیبا نبود که برایش شاعر ...