سودای پریشانی
اینک این من: سر به سودای پریشانی نهاده
داغ نامت را نشان کرده، به پیشانی نهاده
گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران
مثل برجی خسته، برجی رو به ویرانی نهاده!
از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟
با دل-این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده -
تا که بیدارش کند؟ کی؟ بخت من اکنون که خواب است
سر به بالین شبی تاریک وطولانی نهاده!
ذره ذره می روم تحلیل سنگ ساحلم من
خویش را در معرض امواج توفانی نهاده
شاعرم من یا تو؟ ای چشمان تو امضای خود را
پای هر یک زین غزلهای سلیمانی نهاده
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است