مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که من چون غنچه های صبحدم بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
والّا من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم
شبی در گوشۀ محراب قدری «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده ام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم
مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
اولین نفر کامنت بزار
ندانستم که روزی می...
ندارم
سپیدی گل یاسی،
خانهای در
عاشقِ آن ...
بشکن قرق را
مرا بگذار و بگذر
فروغ روی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است