از حال من مپرس که بسیار خستهام!
از زنــدگی از این همه تکرار خستهام
از های و هوی کوچه و بازار خستهام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خستهام
دلخسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزیــن حصار دلآزار خستهام
بیزارم از خموشی تقـــویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بیشکیبم و بییار خستهام
تنها و دل گرفته و بیزار و بیامید
از حال من مپرس که بسیار خستهام
اولین نفر کامنت بزار
مرا بگذار و بگذر
فروغ روی...
...
<...
<...
<...
آهوی وح...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است