ویلی در سکوت ساحل مهآلود، میان خاطرات جولیا سرگردان بود. دریا آرام بود، اما چیزی درونش میجوشید؛ تصویری محو در میان مه، قایقی که آرام نزدیک میشد. آیا این بار جولیا برگشته بود یا فقط خیالی دیگر در ذهن خستهی ویلی؟
یک روز، در میان مه غلیظ، قایقی کوچک از دور ظاهر میشود. درون آن، زنی با چهرهای آشنا نشسته است؛ آیا جولیا بازگشته یا این تنها گذشته است؟
ویلی با امید و تردید به قایق نزدیک میشود، اما گویی نیرویی نامرئی او را از رسیدن بازمیدارد. زن نگاهی پر از دلتنگی به او میاندازد، دستش را در آب فرو میبرد، و آرام در میان مه محو میشود. ویلی بیحرکت به نقطهای خیره میماند که...
قایقی در مه
اولین نفر کامنت بزار
🎙 "آقا بزرگ"؛ روایت یک خانه، یک تاریخ،...
شدی عین اون پرندهای که پرواز میکنه ام...
آن سوی آینههای تار
...چشم
کدوم فصل رو دوست داری؟ بذار پس اون آسمو...
از میان بیابانی بزرگ دو جاده میگذشت. ا...
از بین اون سی و دو نفر نوجوون نکبتی، ما...
+تا لحظه آخر داغی نمیفهمی...روز آخر که...
🍁هیس... گوش بده... فقط گوش بده... ما ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است