شدی عین اون پرندهای که پرواز میکنه اما اوج نمیگیره... عین اون پرندهای که دیگه واسش فرقی نمیکنه چه آسمونی بالا سرش باشه و چه زمینی زیر بال و پرش...
منم شدم همون کشاورزی که روزا از پشت پنجرهی کلبه به آسمون نگاه میکنه تا پیدات کنه... ببینه کجایی... ببینه هنوز داری اون بالا پرواز میکنی یا نه...
شدم عین همون مترسکی که خوشحاله از اینکه ازش نمیترسی... همون مترسک طردشدهی مزرعه که برخلاف بقیهی مترسکها، رو به آسمون نگاه میکنه تا تو رو پیدا کنه...
تو چی؟ از اون بالا چند تا مترسک میبینی که دارن نگات میکنن؟ کدومشون عین من سرشون بالاست؟
کدوم مزرعه واست قشنگتره؟ اشکال نداره... بگو بهم... من خیلی وقته به نبودنت عادت کردم، بگو بهم...
نکنه از اون بالا من معلوم نباشم؟ ها؟
"رادیو تاسیان را در شنوتو گوش دهید و دنبال کنید. اسپانسر این اپیزود، رادیو تاسیان شنوتو است. شنوتو، بزرگترین پلتفرم پادکست و کتاب صوتی ایران."
BRAND_USER
1 ماه پیشخیلی قشنگ🖤
آن سوی آینههای تار
...چشم
کدوم فصل رو دوست داری؟ بذار پس اون آسمو...
از میان بیابانی بزرگ دو جاده میگذشت. ا...
از بین اون سی و دو نفر نوجوون نکبتی، ما...
+تا لحظه آخر داغی نمیفهمی...روز آخر که...
🍁هیس... گوش بده... فقط گوش بده... ما ...
نویسنده: امیرعلی مهاجری<...
دوباره گفت: این روزا دیگه تو...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است