دم ظهر بود و باید خودم میرسوندم دفتر یکی از دوستام که با چند تا مشتری قرار گذاشته بود. سعی میکِردم یه خط در میون تو پیادهرو راه برم که هم زودتر برسم هم کیفُم تو دست و پای مردم گیر نکنه. یه نصف استکانی آفتاب از لای شاخههای درختا میریخت کَفِ سَرُم...
نویسنده و گوینده: مهدی میرعظیمی
تیتراژ با صدای: نوید نیک
سایت های ما:
www.ketabeyek.com
www.radioyek.org
اولین نفر کامنت بزار
تقدیم به مردم خوب خوزس...
داستانی بر اساس روایتی...
داستان شبی که ترسیدم س...
ماجرای عاشقی پر دردسر ...
در این بخش، ابتدا داست...
صبح زود رفتم که هم تصف...
داشتم بند کفش فوتبالیم میبستم که مامانم لقمه ن...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است