راست میگفتن؛ چشمهای خواهرم خیلی قشنگه. مامان یه وقتایی بهش خیره میشد و لبخند میزد. حق داشت از دیدن اون چشمها دلش سیر نشه. آخه اون چشمها مامان رو یاد جده مینداخت. دروغ چرا؛ یه وقتایی حسودیم میشد. از حسودی هم عروسک خرسی صورتی رنگم رو که بابا برام خریده بود بهش نمیدادم.
رادیو غزه روایت زندگی و مقاومت مردم غزه
فصل دوم تلک القضیه
اپیزود سوم: الفتاة!
به روایت: فرشته سادات عطایی
با صدای حانیه عبدالعیپور
بر اساس طرحی از فواد عبدالعلیپور
اولین نفر کامنت بزار
حول و حوش ساعت هفت به چادر میروم. ماه که قد میک...
🔅 سیگار بعدی را روشن ...
او هنگامی که زنده بود ما را یاری داد و مقدسات م...
از مدرسه فاصله چندانی نگرفته بودیم که صدای انفج...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است