• 5 سال پیش

  • 2.4K

  • 02:58

راوی شهرکتاب 2

شهرکتاب آنلاین
0
0
0

راوی شهرکتاب 2

شهرکتاب آنلاین
  • 02:58

  • 2.4K

  • 5 سال پیش

توضیحات
- نام و مشخصات کتاب (نویسنده و ناشر) کتاب خوشه های خشم - نوشته ی جان اشتاین بک - ترجمه ی شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی - انتشارات امیرکبیر خوانش آقای کیومرث حشمتی - قسمتی از متن کتاب (بصورت تایپ شده) و شماره صفحه مورد نظر - میتونین از فکر بیرون بیاین و یه دقه به من گوش بدین؟ کیزی سرش را – سری که روی گردن دراز و ساقه مانندی جا داشت – برگرداند: - همیشه من گوش میدم. برای همینه که فکر میکنم. به حرفهای مردم گوش میدم و تقریباً میدونم تو دلشون چه خبره. این طور، همیشه... من بهشون گوش میدم و حسشون میکنم. اونها مثل پرنده ای که توی انباری گم شده باشه بال میزنن. سعی میکنن بیرون برن و بالاخره بالهاشونو جلو جام شیشه ای کثیفی میشکنن. توم با چشمهای دریده او را نگاه میکرد. سپس سرش را چرخاند و چشمش به چادری خاکستری که ده متری آن ورتر افراشته بودند افتاد. یک شلوار کتانی، چندتا پیراهن و یک پیراهن بلند زنانه روی طنابهای چادر خشک میشد. با صدای خفه ای گفت: منم تقریباً همینو میخواستم بگم. و حالا خودتون گفتین که فهمیدین. کیزی تصدیق کرد: - بله، خودم فهمیدم. ماها همه مون مثل ارتشی هسیم که به امون خدا ولش کرده باشن. سرش را خم کرد و آرام آرام دستش را توی موهایش فروبرد و افزود: - من از همون اول فهمیده بودم. هر جایی که توقف کردیم، کسایی رو دیدم که گشنه ی یه خورده پیه بودن، و تازه وقتی گیرشون میومد به هیچ جاشون نمیرسید. و وقتی گشنه شون بود و همون هم گیرشون نمیومد از من میخواستن براشون دعا بخونم و خیلی وقتها میخوندم. دستهایش را به دور زانوها حلقه کرد و آنها را پیش کشید. گفت: پیش از اینها خیال میکردم همین برای رفع گشنگی کافیه، یه تیکه دعا از مغزم میکندم و تحویلشون میدادم و همه ی غصه هاشون بهش می چسبید، مثل کاغذ مگس گیر. و دعا به باد میرفت و همه ی غم و غصه ها رو با خودش می برد. اما حالا دیگه نمیشه. توم گفت: دعا هرگز پیه نمیشه. برای پیه درآوردن خوک لازمه. کیزی موافقت کرد: - آره. و قادر مطلق هنوز یک شاهی به مزدها اضافه نکرده. تمام آدمایی که اینجا هسن چیزی جز این نمیخوان که زندگی راحتی داشته باشن و بتونن بچه هاشونو براحتی تربیت کنن، و وقتی که پیر میشن میل دارن بتونن پای درهاشون بشینن و غروب آفتابو تماشا کنن. و وقتی که جوون هسن دلشون میخواد برقصن، بخونن و بغل همدیگه بخوابن. میخوان بخورن، سیر بشن و سرمست بشن، کار کنن آره! این جوریه. اونها فقط احتیاج دارن به عضلاتشون ور برن، تقلایی بکنن، دس و پایی بزنن و خسه بشن. خدایا!... چه وراجی ای میکنم. توم گفت: نمیدونم. اما شنیدنش بی کیف نیس. کی شما فکر کردنو کنار میذارین و یه خورده کار کردنو شروع میکنین؟ باید شروع کرد. تقریباً دیگه کفگیر به ته دیگ خورده. (خوشه های خشم، صفحات 443 الی 445)

با صدای
کیومرث حشمتی

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads