• 6 سال پیش

  • 61

  • 03:43

راوی شهرکتاب آنلاین

شهرکتاب آنلاین
10
10
0

راوی شهرکتاب آنلاین

شهرکتاب آنلاین
  • 03:43

  • 61

  • 6 سال پیش

توضیحات
برنامه راوی شهر کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو راوی آقای سروش عبدالهی کسی تکانش داد و بیدار شد. وسط بازار خوابیده بود و زندگی داشت دوباره در آن میدان آغاز می شد. در جست و جوی گوسفندانش، به پیرامونش نگریست و فهمید در جهان دیگری است.به جای آن که احساس اندوه کند، خوشحال شد. دیگر ناچار نبود به جست و جوی آب و غذا برود؛ می توانست به جست و جوی گنجش برود. یک پشیز هم در جیب نداشت، اما به زندگی ایمان داشت. شب گذشته تصمیم گرفته بود یک ماجراجو باشد، مانند قهرمانان کتاب هایی که اغلب می خواند. بی عجله به گردش در میدان پرداخت. دست فروش ها بساطشان را می گستردند؛ به مرد شیرینی فروشی در پهن کردن بساطش کمک کرد. مرد شیرینی فروش لبخندی متفاوت بر چهره داشت: شاد بود؛ برای زیستن از خواب برخاسته بود، آماده برای آغاز کردن یک روز کاری خوب. لبخندی که به گونه ای یادآور لبخند پیرمرد بود، همان پیرمرد و پادشاه مرموزی که با او آشنا شده بود. فکر کرد: این شیرینی فروش به خاطر شوقش به سفر، و یا ازدواج با دختر یک بازرگان شیرینی نمی پزد، شیرینی می پزد، چون این کار را دوست. و متوجه شد می تواند همان کاری را بکند که پیرمرد می کرد... می توانست بفهمد کسی به افسانه شخصی اش نزدیک است یا دور. و تنها با نگریستن به او این را می فهمید. - ( آسان است، و هرگز متوجه اش نشده بودم). وقتی چیدن بساط تمام شد، شیرینی فروش نخستین شیرینی ای را که تازه پخته بود، به او داد. جوان با لذت آن را خورد، سپاسگزاری کرد و به راه خود رفت. وقتی کمی دور شد، به یاد آورد که این بساط با همکاری یک عرب زبان و یک نفر اسپانیایی زبان بر پا شد. و با این وجود به خوبی یکدیگر را درک کرده بودند. اندیشید: «زبانی وجود دارد که از واژه ها فراتر است. پیش تر، این زبان را باگوسفندها تجربه کرده ام و اکنون با انسان ها تجربه اش می کنم» داشت چیزهای گوناگون و تازه ای می آموخت. چیزهای کهنه ای که پیش از آن تجربه شان کرده بود و با این وجود تازگی داشتند، چون بی آن که متوجه شان شود،برایش رخ داده بودند. و متوجه شان نشده بود، چون به آنها عادت کرده بود. - اگر کشف رمز این زبان بی کلام را می آموختم، می توانستم جهان را کشف رمز کنم». پیرمرد گفته بود: «همه چیز تنها یک چیز است». تصمیم گرفت بی عجله و بی اضطراب، در خیابانهای طنجه قدم بزند: تنها بدین شیوه می توانست نشانه ها را درک کند. این کار نیازمند بردباری بسیار بود، اما این نخستین فضیلتی است که یک چوپان می آموزد. بار دیگر احساس کرد در آن جهان بیگانه، دارد از همان درس هایی استفاده می کند که از گوسفندهایش آموخته بود. پیرمرد گفته بود: «همه چیز یگانه است».

با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads