خانۀ سودا دلم!
غزل شمارهٔ ۱۷۷۱
شد ز غمت خانۀ سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رُخ ماهرو
می نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفّا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکتههاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم؟
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است