• 1 سال پیش

  • 4

  • 01:50
توضیحات

آتشِ جان


غزل شمارهٔ ۱۶۰۱ 


بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم

یار آمد در میان ما از میان برخاستیم


از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم

بی‌نشان را یافتیم و از نشان برخاستیم


گرد از دریا برآوردیم و دود از نُه فلک

از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم


هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید

نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم


آتشِ جان سر برآورد از زمین کالبد

خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم


کم سخن گوییم و گر گوییم کم کس پی بَرَد

باده افزون کن که ما با کم‌زنان برخاستیم


هستی‌ست آنِ زنان و کار مردان نیستی‌ست

شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads