| در یه بعدازظهر زمستونی، بعد از یه روز طولانی داشتم از بیمارستان خارج میشدم که از جلوی اتاق غذاخوری بخش رد شدم. زمان صرف غذا خیلی وقت بود که تموم شده بود و اتاق قاعدتاً میبایست خالی میبود. اما لوری اونجا بود. پریشون و آشفته . . . |
| در این اپیزود دکتر جین دولر با ما حرف خواهد زد. بعد از آن پای صحبتهای مادر لوری خواهیم نشست. ژانویه 1989|
| کاری از امین علیزاده |
| با همراهی امیر علیزاده |
| با هدفون گوش کنید |
| شبکههای اجتماعی ما: |
| Telegram: t.me/ravanipod |
| Instagram: instagram.com/ravanipod |
| Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox |
| Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes |
| Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod|
|مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod |
| حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
اولین نفر کامنت بزار
| به محض اینکه ماشین ما از گیت بیمارستان گذشت، ...
| مادرم میگه که من موهبتی از طرف خدام / پدرم می...
| خداوندا به سخنانم گوش ده و در تفکر من تامل فر...
| به آرومی قدم به قلبم گذاشتی / بدون هیچ هیاهوی...
| یه وقتایی فکر میکنم که انگار بقیه نابینان / چ...
| من و لوری نشسته بودیم و صحبت میکردیم که...
| یه بار با مادرم رفته بودیم خرید تو یه مرکز تج...
| همه چیز از نظر ما روبراه میومد. وقت شام مشتاق...
| اگرچه آدام دوست من بود/ولی من او را خوب نمیش...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است