دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
غزل کامل
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
و از رفیقان ره استمداد همت میکنم
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم
زلف دلبر دام راه و غمزهاش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
بقلم: علی منهاج
بکوشش: فهیم هنرور
RumiBalkhi.Com
اولین نفر کامنت بزار
حکايت مأمون با کنيزک
به نزد ...
حقا که مرا دنیا بی دوست نمیباید
با تفر...
اهل دنیا عاشق جاه اند از بیدانشی
آتش س...
از حضرت خواجه عبدالله انصاری پرسیدند، عبادت چ...
اول نام ابراهیم ثبت کن - تذکره الاولیاء، عطار...
شب از نگاه مولانا
بقلم: زهرا غریبیان لو...
قبای فهم این بر قد ما نیست
کسی را زهرهٔ...
قدحی پر کردم نمی توانم خوردن، نمی توانم ریختن...
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خن...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است