داستان آنتارکتیکا 89 درجه جنوبی با صدای مهرناز احمدیان
من هیچوقت دوست نداشتم سوار هواپیما بشم اما نه از ارتفاع میترسیدم نه از سقوط کردن
فقط وسط تکون شدید چاله های هوایی کسی رو نداشتم که دستشو بگیرم، چاله های هوایی تنهاییمو محکم تر میکوبه تو سرم...
داستان آلبالویی با صدای علیرضا عباسی
مادرم میرقصید اما نه با هر آهنگی دقیقا برعکس خاله شهلا، اون با هر آهنگی میرقصید و...
مادرم فقط با آهنگ هایی که متن خوبی داشت میرقصید آن هم چه رقصی، فقط در هوا نی...
داستان آلبالویی با صدای علیرضا عباسی
مادرم میرقصی...
داشت با خودش درد و دل میکرد که صدای آژیر قرمز توی گوشش پیچید
دوید...
مینا را بغل کرد و به طرف اتاق دیگر دوید و بعد رفت سمت زیر زمین
حالا دیگه عادت کرده بود، اما نه به نبودن محسن...
با هر انفجار گو...
داشت با خودش درد و دل میکرد که صدای آژیر قرمز توی ...
داستان نقل چند سال دوری و دیری با صدای آرش بابایی
نقل چند سال دوری است و دیری، نقل بزرگ شدن است با خاطرات، نقل چین صورت است و چروک دل ، نقل حسرت است
نقل بی سر و سامانی و درد ها و درمان هایمان...
تو...
داستان نقل چند سال دوری و دیری با صدای آرش بابایی
...
داستان برو به چاه بگو با صدای مریم صادقیان
شوهرم یک روزه خان است، دستی به قلم دارد وبا سور دادن به مریدانش آنها را را وادار میکند در روزنامه ها از اوو تجلیل کنند
اما آنچه مینویسد سر سریت، سطحی ست ژ...
داستان برو به چاه بگو با صدای مریم صادقیان
شوهرم ...
یادداشت های یک پر خور را می شنوید با صدای پویا پزشکیان
من چاقم، به طرز مشمئز کننده ای چاقم، انقدر چاقم که نمیشه تصورش رو کرد
چربی چربی چربی.... امان از چربی های حال به هم زن که تمام وجودمو گرفته
آق...
یادداشت های یک پر خور را می شنوید با صدای پویا پزش...
از وقتی شروع کردن بهت یاد دادن دو دو تا چهار تا ، تو هم شروع کردی به جمع و تفریق و ضرب و تقسیم این که چجوری دوران سربازی اجباریتو عقب بندازی. از همون موقع ها از سیب زمینی پوره شده بدت اومد. به عدسی لب...
از وقتی شروع کردن بهت یاد دادن دو دو تا چهار تا ، ...
می خوام از فروزان براتون بگم. فروزان یک قهرمانه. حتما ذهنتونو آماده کردین که بشنوین اون در فلان رشته یا فلان شغل یا فلان هنر یا،یا،یا...اوله ! اما نه. فروزان تا دیپلم بیشتر درس نخوند. باهوش بود و پدر ...
می خوام از فروزان براتون بگم. فروزان یک قهرمانه. ح...
پای چپش را از کفش بیرون آورده و انداخته بود روی پای راستش و با جورابش ور می رفت. چند لحظه یک بار با هر دو دست ساق پایش را فشار می داد و ساطوری ضربه می زد . انگار به چنجه های سیخ شده ساطور می زد. نگاهم...
پای چپش را از کفش بیرون آورده و انداخته بود روی پا...
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما ای...
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه ...