• 7 سال پیش

  • 1.5K

  • 07:54

17__کافه بزرگسالی__بیحوصلگی

کافه بزرگسالی
6
توضیحات
چهار راه برای کشتن مرغ بی جان . . . نخست ، بی اعتنایی ... سپس ، بی اعتنایی ... و بعد، بی اعتنایی ... سرانجام، بی اعتنایی ... . . . آنگاه که از شوق ، بر پا، بند نیست ... آنگاه که با چشمان درشت و براقش، بی وقفه، می نگرد ... آنگاه که روی بستنی را با اسمارتیز تزئین می کند ... آنگاه که شامش را همچون یک اثر هنری می آراید، آنگاه که لباس رنگی زیبا می پوشد، چای می ریزد، آرایش می کند، موهایش را کوتاه می کند، کوتاهتر، ... کوتاهتر ،... آنگاه که کانالهای تلوزیون را بی هدف عوض می کند، کتابهای صدمن یک غاز می خواند، جدول حل می کند، چهار ساعت با یکی تلفنی، حرفهای ملال آور می زند، وقتی کله اش یکسره، در گوشی موبایل ش است، وقتی دیر به خانه می آید و آنگاه که از خانه می رود با انتظاری در چشمانش تا چیزی بگویی که همه چیز را تغییر دهد ... کشنده ترین قتاله، بی اعتنایی ست ، حتی مرغ بی جان را که پرپرهایش را زده، جانش را داده، آوازش به سر آمده را نیز، می توان با آن کشت، ... بارها و بارها ... . . . اول پیازها را خُرد می کنیم و همینجور که در ماهیتابه تفتشان می دهیم ، فکر می کنیم که چه غذایی درست کنیم ... یک جور مسلک "باری به هر جهت" است ، رفع تکلیف است، بی حوصلگی در زندگی ای، که باب میل ما نیست ، اما چه می شود کرد ؟ نمی توان گشنه ماند که ؟ می شود ؟... کی بَد اش می آید؟، یک رستورانی باشد با فضایی گرم، بوهایی دلچسب، نوری کم ، موسیقی ای آرام ، همهمه ای محو ، شمع و شراب و شکوه ، آرامش و غذایی که مخصوص ما آماده شده باشد، با احترام ارائه شود، به دستور ما سِرو شود، با آداب مخصوص خودش ، همانگونه که باب میل ماست ... کی بَد اش می آید ؟ پیازها که طلایی شدند، درِ فریزر را باز می کنیم ، گوشت یخ زده را بر می داریم و به آن اضافه می کنیم ، اما بوی خامیِ گوشت ، آزار دهنده است، پس ادویه و نمک را هم می افزاییم، کم کم ذوقمان بالا می گیرد، رُب می زنیم، گوجه ، فلفل دلمه ای، فلفلها اگر رنگی باشند که چه بهتر است ، ... همیشه اتفاقات بد ، درونِ آدم می افتد ، جایی که آدم، خواسته ها و داشته هایش را با هم عوض می کند ، و هی هم می زند و هم می زند و هم می زند تا جایی که کلا یادش برود همه اینها ازیک پیاز داغ سرسری و ادویه های بلاتکلیف برای از بین بردن بوی خامیِ گوشت، شروع شده است و حالا، این همه بلاتکلیفی، برای خودش غذایی شده است دیگر، آماده است و با یک نوشیدنی شیرین، غذایی اعیانی می شود که از سرمان هم زیاد است، فقط اسمی می خواهد تا بشود یک غذای درست و درمان ،،، خوراک گوشت ، بیج بیج ، هر چه ... یک چیزی که وقتی می پرسند : چه خورده ای ؟ آدم آن اسم را بر زبان بیاورد و خودش را خلاص کند که معمولا زدن یک لبخند، راحت تر از توضیح دادن یک عمر نارضایتیست ، فقط اسم آن غذا را بر زبان بیاور، بگو خوراک گوشت است ، بیج بیج است ، زن و شوهریم ، پارتنریم ، شریکیم، هم رختخوابیم ، یک چیزی هستیم دیگر ... کی بَد اَش می آمد؟ یک آدمی بیاید در زندگیمان جا خوش کند، نرم ولطیف ،مهربان و قابل اعتماد ، جسور و ماجراجو ، شیرین و فهمیده و ظریف ،،، و ما خودمان را تمام و کمال بسپاریم به دستش ، دلمان را روحمان را ، تن و نیاز تن مان را ، کی بَد اش می آمد ؟ کی ؟ ... اما نمی شود گشنه ماند که ؟ می شود ؟ ... اول با چند بوسه شروع می کنیم و همانطور که در آغوش هم فرو می رویم، فکر می کنیم که با این رابطه تازه، چه خواهیم کرد ؟ روی آن چه نامی خواهیم گذاشت ؟ ... می دانی ؟ اسم که داشته باشد، اعیانی می شود ، از سرمان هم زیادتر می شود ... عیب کار فقط آنجاست که شبها در رختخواب دستمان را بو می کنیم که بوی پیاز می دهد و ناگهان از خواب، می پریم . . . #مسعودحیدریان

shenoto-ads
shenoto-ads