صبح با پنجه های خورشید از پیکر کوه سرخ بالا رفت. کارگران اره برقی بدست در حال بریدن درختها بودند. ناگهان صدای اره ها قطع و همهمه برپا شد، تنه درخت شکافته و رگه های خون از آن روی زمین سرازیر شده بود! یکی از کارگرها فریاد زد: این زمین نفرین شدست و همگی از آنجا گریختند...
Fix on Talent
2 سال پیشقشنگ بود🥲
Fateme
2 سال پیشخوب
خلاصه داستان: چندین سال از ماجرای قسمت قبلی گذش...
همه چیز از یک کتاب طلسم شده شروع شد ، کتابی که ...
خلاصه داستان: در روستایی دور آدمخواری توسط اهال...
داستان در زمستان 74 رخ میدهد ، جایی که اهالی یک...
بیداری مانند سیگاری نم کشیده شعله ور نمیشد و کا...
قاتل سریالی که بعنوان دکتر روانکاو میان مریض ها...
خلاصه داستان: مرد جوانی به سراغ دوست قدیمی خود ...
خلاصه داستان: چوپان هر روز گله را برای چرا به د...
در ادامه داستان قبلی موجود عجیب الخلقه بعد از ح...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است