خلاصه داستان: چوپان هر روز گله را برای چرا به دشت نارنجی میبرد اما آن روز با روزهای دیگر متفاوت بود..
Elias Gorji
به نظر پادکست خوبی میاد، انتخاب ساندافکت ها و موزیک ها و کاورها جذابن، ولی ای کاش بنویسید که منبع پادکستتون کجاست؟ بخشهایی از کتاب رو می خونید؟ یا مثلا متن هر قسمت رو خودتون می نویسید یا چیز دیگه... و اینکه بهتره با صدای واقعی خودتون اجرا کنید، لحن و ادای جملات غیر واقعی شده.
در ادامه داستان قبلی موجود عجیب الخلقه بعد از ح...
خلاصه داستان: مرد جوانی بعد از مدتی عاشقانه سپر...
خلاصه داستان: هیچ چیز آنطور که بنظرمیرسد نیست ،...
مرگ تنها با یک جسد معنی نمی شود گاهی با پلکهایی...
داستان راجب شب کابوس وار پدریست که شب تولد پسرش...
این داستان در محدوده زمانی قیام میرزا کوچک خان ...
خلاصه داستان: بعد از ظهر روزی که خورشید برای هم...
داستان در فضایی خاطره انگیز در دهه هفتاد میگذرد...
داستان در شبی که زلزله تهران به وقوع پیوست اتفا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است