• 2 سال پیش

  • 1.2K

  • 02:17

داستان کوتاه سنگین ترین هندوانه دنیا

پادکست قصه‌ها | داستانک و داستان‌کوتاه
4
توضیحات

اینقدر این و پا اون پا کرد تا سرم خلوت شد و مشتریا رفتن چادرش رو باز کرد و زنبیلش رو که داشت از سنگینی بزرگترین هندونه ای که دیروز فروخته بودم پاره میشد گذاشت روی زمین، چشماش سرخ بود انگار شب قبلش تا صبح نخوابیده باشه...



نوشته خانم آزاده اسلامی


خوشحالم که شنونده قصه ها هستید*

صفحه رو دنبال کنید تا داستان های جدید براتون ارسال بشه...




🔹 صفحه قصه ها در تلگرام رو دنبال کنید https://t.me/Ghesse_ha1


🔹 کست باکس https://castbox.fm/va/5193205


🔹شنوتو https://shenoto.com/channel/podcast/Ghesse-ha


shenoto-ads
shenoto-ads