پدرم جلوتر بود و من چن...
بگذار ببینم میتوانم از تلخیها شیرین بنویسم؛ ا...
با خودم فکر کردم که بع...
چوپان به کفشدوز گفت: ...
«اصلاً وقت ندارم.» این...
اسمش سرباز است. صفتش س...
صبح سوار قطار شدیم؛ من...
روایتی از مثنو...
تصویر آنروزها در ذهن...
بچه که بودم گاهی میشن...
به رادیو یک صفحهای خوش آمدید! اینجا جایی است که داستانهای کوتاه و جذاب را به گوش جان میسپارید. هر قسمت، شما را به دنیایی جدید از شخصیتها، ماجراها و احساسات میبرد. اگر دوست دارید در زمان نوشیندن یک فنجان قهوه یا در مسیر روزانهتان در جهانی تازه غرق شوید، همراه ما باشید و با هر بخش، به سفری کوتاه و خاطرهانگیز بروید.
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است