رادیو یک صفحه ای

رادیو یک صفحه ای
9
میانگین پخش
475
تعداد پخش
0
دنبال کننده
  • 1

  • 10 ساعت پیش
بر اساس داستانی از مثنوی معنوی. چند مورچه روی میز تحریر راه می‌رفتند و راهشان به صفحۀ کاغذ رسید. وقتی روی کاغذ قدم می‌زدند، چشمشان به حرکت نوک قلم روی کاغذ افتاد. یکی از مورچه‌ها گفت: «ببینید دوستان، ...

بر اساس داستانی از مثن...

03:31
  • 1

  • 10 ساعت پیش
03:31
  • 2

  • 10 ساعت پیش
روزنامه‌ی تا شده‌اش را سر شانه‌ی جوان زد و گفت: «یادت باشد که تو آن کودک را کُشتی!». نگاهی جدی به من کرد و گفت: «با تو هستم!». در شفافیت چشمش همان لبخندهای زیرکانه‌ی معلمانه موج می‌زد. از آن روز همیشه...

روزنامه‌ی تا شده‌اش را سر شانه‌ی جوان زد و گفت:...

05:51
  • 2

  • 10 ساعت پیش
05:51
  • 2

  • 11 ساعت پیش
نابینا توی چاه نمی‌افتد. نابینا توی چاله نمی‌افتد. نابینا تصادف نمی‌کند. نابینا راه را گم نمی‌کند. نابینا کسی را اشتباه نمی‌گیرد... نویسنده: مهدی میرعظیمی سایت های ما: www.ketabeyek.comwww.radioyek...

نابینا تو...

02:00
  • 2

  • 11 ساعت پیش
02:00
  • 3

  • 11 ساعت پیش
همیشه دوست داشتم بدونم چهلو یعنی چی؟ اصلا چه حسی داره، شیرینه؟ تَلخه؟ شوره؟ یا مثل خرمالو گَسه؟ نویسنده: مهدی میرعظیمی سایت های ما: www.ketabeyek.comwww.radioyek.org...

همیشه دوست داشتم بدونم...

03:18
  • 3

  • 11 ساعت پیش
03:18
از دو روز قبل دوستام سفارش کرده بودند که شب باید برم کنار ساحل و نخود گرم بخورم. متین و نیما رفتن که سوار موتور تفریحی بشن. روی ماسه‌ها جای پای آدما بود. رد ماشین و موتورهای تفریحی و سُم اسب‌هایی که ب...

از دو روز قبل دوستام س...

06:28
  • 6

  • 11 ساعت پیش
06:28
  • 1

  • 11 ساعت پیش
چوپان صدا زد: «گرگ گرگ». باز هم همه دویدند و آمدند سراغ چوپان. باز هم چوب و چماغ آوردند. باز هم دیدند چوپان می‌خندد. گفتند: «باز هم گرگ نبود؟» چوپان خندید و گفت:«نه» همه باز هم خدا را شکر کردند و گفتن...

چوپان صدا زد: «گرگ گرگ...

04:59
  • 1

  • 11 ساعت پیش
04:59
  • 2

  • 11 ساعت پیش
یک عکس سیاه و سفید قدیمی از آلبوم در آورد و به من نشون داد. عکس یه ژیان با درهای باز زیر سایه درختای بلند کنار یه نهر بزرگ آب. جوانی خندون که هنوز ...نویسنده: مهدی میرعظیمی سایت های ما: www.ketabey...

یک عکس سی...

06:13
  • 2

  • 11 ساعت پیش
06:13
  • 2

  • 11 ساعت پیش
آقای دکتر هر سال به این‌جا می‌آمد و ده روز ویزیت مجانی داشت. پسر بزرگش هم پدر را همراهی می‌کرد. وارد اتاق دکتر شدم. گفتم: «سلام، حالتون چطوره؟». با لب‌خند همیشگی گفت: «سلام، مثل همه‌ی مردم». عادتش این...

آقای دکتر...

05:06
  • 2

  • 11 ساعت پیش
05:06
  • 9

  • 1 هفته پیش
مدیران مدرسه روز اول مهر دانش‌آموزان را بر اساس آدرس منزل دسته‌بندی می‌کردند و از میان بچه‌های یک محله کسی که خانه‌اش دورتر بود را می‌گذاشتند سرِ صف. پرچمی به او می‌دادند که نشان مدرسه روی آن بود. صبح...

مدیران مد...

05:24
  • 9

  • 1 هفته پیش
05:24
  • 7

  • 1 هفته پیش
«نانِ مفت خوردن شکم فولادی می‌خواد. چک را بگیر ولی به یاد داشته باش که گاهی اوقات انجام ندادن یک کار خیلی پر فایده‌تر از انجام دادن اونه».نویسنده: مهدی میرعظیمی سایت های ما: www.ketabeyek.comwww.rad...

«نانِ مفت...

05:04
  • 7

  • 1 هفته پیش
05:04
shenoto-ads
shenoto-ads