• 6 سال پیش

  • 3.5K

  • 05:00

یک روز صبح زود

داستان شب
11
11
0

یک روز صبح زود

داستان شب
  • 05:00

  • 3.5K

  • 6 سال پیش

توضیحات
یک روز صبح زود نویسنده و خوانش : سیامک احمدی سر گذر زیر بازارچه ، چند قدم جلوتر از سقاخانه ، حجره داشت . مال خودش نبود مال باباش بود. بابا عمرش رو داده به شما . همین چند وقت پیش بود . یک روز صبح زود از رختخوابش بلند نشد . داخل حیاط نرفت. دست و صورتشو توی آب یخ زده حوض نشست. بهش گفتم بابا ! آب حوض یخ زده . سرده...

shenoto-ads
shenoto-ads