زبان کوچک پدرم
نویسنده رسول پرویزی
گوینده سحر برزکار
داستان زندگی پسری است به نام اکبر که به همراه خانواده برای زندگی از دهات به شهر آمده است و پدرش می خواهد لوزه اش (زبان کوچک) را عمل کند و برای یک هفته خانواده را ترک کند و به مادر خانواده هم می گوید که نیازی نیست تو بیایی و من بعد از یک هفته برمی گردم. بعد حسابی ریش ها یش را می تراشد و عطر به خود می زند و تمامی لباس هایش را عوض می کند که برود و همسرش شک می کند که برای رفتن به بیمارستان که این قدر نیازی نیست آدم به خودش برسد! ...
طشت خون
نویسنده اسماعیل فصیح
گوینده افسانه فتاحی
در فضای تهران عهد ناصرالدین شاه، عشق به نور و کمال هنری ، در تقابل با جهل و کین، سرنوشتی تلخ و مرگبار می یابد و "کمال" ، قهرمان جوان داستان ، متع...
داستان بلال فروش
نویسنده و خوانش : علی اکبر شیرازی
مردی داستان زندگیش از زمانی که در کودکی بلال فروشی می کرد و پیش پدرش کار می کرد را تا زمانی که پدر پیرش را به تفریج می برد در حالی که خودش مردی جا ...
داستان بلال فروش
نویسنده و خوانش : علی اکبر شیراز...
داستان " قشنگترین شعر دنیا "
نویسنده : زهره_شعبانی
خوانش : آذین_پیشوا
این داستان روایت دختربچه ای بازیگوش است که خاطره جالبی با دستفروش وانتی محله اشان دارد . او که شوق بسیاری برای صحبت کردن با...
داستان " قشنگترین شعر دنیا "
نویسنده : زهره_شعبان...
یکی بود یکی نبود
پس از اتمام کار دومم خسته سوار اتومبیلم می شوم و قصد دارم به سمت منزل حرکت کنم.سوییچ را که گرداندم چشمم به آمپر بنزین افتاد. چراغش چند ساعت پیش روشن شده بود. آهی کشیدم و با خودم گفتم...
یکی بود یکی نبود
پس از اتمام کار دومم خسته سوار ا...
یکی بود یکی نبود
حتی وقتی می خندیم
ما چهار زنیم وقتی دور هم جمع می شویم ، می توانیم بخندیم حتی اگر غمگین باشیم . ما رژلب و پودر صورتمان را به یکدیگر تعارف می کنیم و در آینه کوچکی که دست به دست می گ...
یکی بود یکی نبود
حتی وقتی می خندیم
ما چهار زنیم...
یکی بود یکی نبود
نامه کرم چوب به دارکوب
دوست نادیده ام مدت هاست شما را از علامات صادره تان می شناسم و با طریقی که جنابعالی پیشرفت می نمایید به زودی به دیدار یکدیگر نائل خواهیم شد . صدالبته پشتکار ...
یکی بود یکی نبود
شلوارهای وصله دار
غم و شادی با هم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه می گذشت ، لب و لوچه اش آویزان بود اما وقتی به حیاط می رسید موج شادی بچه...
یکی بود یکی نبود
شلوارهای وصله دار
غم و شادی با...
یکی بود یکی نبود
همه لب
هیچ کس در خانه ما لب ندارد. دست کم در رگ چینی من چنین است. فقط من هستم که لب دارم . آن هم چه لبی . لب های آن قدر گنده که راه نفسم را بند می آورد. هر کدام از عکس های یادگاری خ...
یکی بود یکی نبود
همه لب
هیچ کس در خانه ما لب ندا...
یکی بود یکی نبود
سوزن گرامافون گیر کرده.
سرم را برمی گردانم . از پشت پنجره با شیشه های دودی آسمان را می بینم که چقدر به من نزدیک است و من در این طرف پنجره بر روی صندلی آرام نشسته ام و اسلحه ای را ب...
یکی بود یکی نبود
سوزن گرامافون گیر کرده.
سرم را...