سر بعضی چیزها را نباید باز کرد ...
مثل سر کیسه ی تخمه ... چون نمی توانی تشخیص دهی، کی باید از آن دست بکشی؟
سر شوخی
سر دعوا
سر درد دل
سر شیدایی
و چه بسیار، از این سرها
.
.
.
+ متوجه هستی همه ی پتو رو کشیدی دور خودت ؟ می شه به من هم پتو بدی؟
- نخیر ... ، شما برو موفقیتت رو تنهایی جشن بگیر،... تا صبح که لرزیدی می فهمی «تنهایی برنده شدن، عجب شکست سنگینی ه»
.
.
.
پ . ن : بعد از ده دقیقه که دیدم نمی شه مصالحه کرد، رفتم یه پتو دیگه آوردم ... اما به هر حال، پیام این صحنه ضایع نشد،... « برنده شدن یک کار دسته جمعی ه» ، اگه به تنهایی همه ی منافع رو کسب کردی، بالاخره یه روزی ، یه شبی، یه جایی، باید بدون پتو بخوابی ...
.
.
.
+ چی آوردی برایم، پیشکش ؟
- عشق ... عشق آدم به آدم
+ شما آدم باش، بذار منم آدم بمونم، ... در همین حد ، رابطمون عالی می شه ،،، حالا عشقت ...، پیشکش ...
.
.
.
+ خیلی کنجکاوم ، بدونم چه مزه ای ه؟
- خوب چرا ازش نمی چشی؟
+ چون توی ذهنم ازش یه مزه ی ایده آل ساختم و وقتی بچشمش، مزه ی واقعیش رو می فهمم ، اون وقت دیگه نمی تونم عاشقش باشم ، هرچقدر هم که خوب باشه
.
.
.
من به مردهایی که حداقل یک زن عزیز و محترم، در زندگیشان نبوده است، اعتماد ندارم
من زنانی را که حداقل یک مرد عزیز و محترم، در زندگیشان نبوده است ، دوست ندارم
من از کسانی که نمی توانند احترامی قائل شوند، حتی برای یک نفر، دوست بدارند، حتی یک نفر را، زیبایی های درون انسان را ببینند ، حتی یک انسان، ... من از اینها ، گریزانم
.
.
.
سرانجام آن لبخند مرا درگیر داستانی خواهد کرد،
آن نگاه که اینگونه با وسواس، طراحی و انتخاب شده است تا در لحظه مناسب به چشمانم بنگرد ، خیره شود ، مبهوتم کند ، به اعماق وجودم رسوخ کند و در لحظه ای مناسبتر، از من باز ستانده شود ، همچون شرابی کهنه، که مزه مزه می شود ، به لبهایم چشانده و دریغ شود تا درعطش و کامیابی غوطه ورم کند، آن مهربانی ها و توجه مستمری که هیچ گاه به نظر نمی رسد پایانی داشته باشند و البته، همه شان در زیر سایه آن لبخند، سرانجام مرا درگیر داستانی خواهند کرد تا گرمای مطبوع این رابطه را به عشقی تفته و سوزان برساند، هر دوی ما می دانیم آن گاه که پای عشق در میان باشد، انجام و سرانجام کارها، به گونه ای دگر خواهد بود.
عشق، همه چیز را شدت می بخشد، اندازه آن را بیشتر می کند و طعم های لطیف را به مزه هایی تند و پرحرارت بدل می سازد، کلمه دل را به دایره لغاتمان می افزاید، کلمه ای که منطقش، "نمی دانم چرا؟" است و چاره اش، امیدواری در بیچارگیست ، آنگاه به جای اینکه هوایِ یک دوست به سرمان بزند، دلتنگش می شویم، جای آنکه به او محبت کنیم، همه چیز را فدایش می کنیم، لاجرم روزی، به جای آزرده شدن نیز، دل آزرده می شویم، دلگیر می شویم ، دلزده می شویم، دل مرده می شویم و پای نگرانی، به زندگیمان باز می شود، نگرانی مانند سوراخی در کشتی، کم کم دریا، تلخی و شوریش را به درونمان می کشد، تلخمان می کند، شورمان می کند، سنگینمان می کند، توان حرکت را از ما می دزدد و سرانجام، غرقمان می کند ، معمولا عشق پایان دارد و پایان آن خوشایند نخواهد بود، خواه انتخابش کرده باشی، خواه درگیرش شده باشی.
من نمی دانم طاقت لحظه های دلتنگی را دارم یا نه ؟ من نمی دانم طاقت دلشوره ها را دارم یا نه ؟ نمی دانم، آیا می خواهم این حرارت مطبوع بینمان شعله ور شود یا نه ؟ نمی دانم پس از طوفان، از من چه بر جای خواهد ماند ؟ ... پس آرزو می کنم که ای کاش دیگر، در هر درود و بدرودی، مرا اینگونه خوب و گرم، در آغوش نکشی و آرزو می کنم که ای کاش دیگر، دستم را آنگونه معنادار، بیشتر از دیگران نفشاری و آرزو می کنم که ای کاش دیگر، آنقدر ماهرانه نگاهم نکنی
می دانم، میدانی که با تمامی وجودم می خواهم، اما مراقبم باش تا دل به تو نبندم، تا شیفته و شیدا نشوم، تا عاشقت نشوم، مراقبم باش، هر چند ایمان دارم با این همه احتیاط، سرانجام آن لبخند مرا درگیر داستانی خواهد کرد.
.
.
.
بزرگ شدن، فهمیدن نشانه هاست
وقتی پنج ساله هستید و می دانید گلودرد و سرفه و روپوش سفید، نهایتا به زدن آمپول ختم می شود
وقتی پانزده ساله هستید و می دانید مادر گریان و پدر مستاصل، یعنی از جایزه ی کارنامه، خبری نیست
وقتی بیست و پنج ساله هستید و می دانید سکوتهای پشت تلفن، یعنی باید برایش آرزوی خوشبختی کنی
وقتی سی و پنج ساله هستید و می دانید قبل از زدن حرفهای جدی، باید دستمال کاغذی را کنار دستتان بگذارید
بزرگ شدن ، همین هاست، ... که نیازی نباشد همه ی جوک را بشنوی
.
.
.
بچگی کردن، با بچه بازی در آوردن، زمین تا آسمان فرق دارد ، همان گونه که داشتن شعور، ربطی به سطح سواد و تحصیلات آدم ها ندارد، آدم بزرگ بودن هم، ربطی به سن و سال ندارد
.
.
.
آدم توی سن ما، هر چی که باید یاد بگیره رو، دیگه گرفته
با هر کی که باید شاد بشه، تاحالا شده و از هرکی ممکنه دلش ازش بگیره، دیگه گرفته
دنیا هر چی خواسته بهمون داده و هر چی نخواسته رو ازمون، دیگه گرفته
خمیرمون توی تنور روزگار، هر شکلی رو که باید می گرفت، دیگه گرفته
دیگه وقتشه ما روی دنیا تاثیری بذاریم، روحمون از دنیا، هر تاثیری رو باید می گرفت ... دیگه گرفته
.
.
.
نویسنده: مسعودحیدریان
کارِ زندانی این است که حسرت بخورد ، طلوع تا غروب ، غروب تا طلوع ، پشت میله ، از گرفتاری تا همیشه ... کارِ زندانی این است که حسرت بخورد ، حسرتِ یک لحظه ، یک نگاه ، یک حرف ، یک کار ، که درست در بهترین ز...
کارِ زندانی این است که حسرت بخورد ، طلوع تا غروب ،...
1. چه کسانی بیشتر در دریا غرق می شوند ؟
اگر می اندیشید، آنان که شنا نمی دانند، معلوم است که هنوز راه و رسم این دنیا را خوب نمی دانید زیرا آنان که شنا نمی دانند، کمتر دل به دریا می زنند، آنان که به د...
1. چه کسانی بیشتر در دریا غرق می شوند ؟
اگر می ا...
هر کس نداند، خودمان که خوب می دانیم چند بار در دستان نوازشگری، بی میل و رغبت، رفته ایم، ....
هر کس نداند، خودمان که خوب می دانیم چند بار در بسترمان خوابیده ایم و حس کرده ایم، اینجا، جای ما نیست ......
هر کس نداند، خودمان که خوب می دانیم چند بار در دست...
حالتی در شطرنج هست به نام گامبی ...
یعنی اهدای قربانی ... آن هم نه هر مهره ای ... اهدای وزیر ... ارزشمندترین سرمایه و مهره ی بازی
در این حالت، شطرنج باز مکار و خوش فکر، نقشه ای طرح می کند که با اهدا...
حالتی در شطرنج هست به نام گامبی ...
یعنی اهدای قر...
ما مامور شکنجه ی هم بودیم, هر روز صبح سر میز صبحانه می نشستیم, به هم لبخند می زدیم و چایمان را شیرین می کردیم و با نان و پنیر و کره و مربای مفصل, می خوردیم ...
همانطور که لبخندمان را حفظ می کردیم, نگ...
ما مامور شکنجه ی هم بودیم, هر روز صبح سر میز صبحان...
1. گرگی از کنار مزرعه ای می گذشت ، سگی را دید که به خوردن علف مشغول است. از او پرسید تو که هستی ؟
سگ سرش را بالا گرفت و با غرور گفت : "من سگ مش باقر هستم!"
گرگ گفت : چرا علف می خوری ؟
سگ کمی خجل شد...
1. گرگی از کنار مزرعه ای می گذشت ، سگی را دید که ب...
شاید بزرگ ترین درس زندگی ام را آن روز گرفتم ، توی آن مهمانی، روبروی آن حوض و فَوّاره اش ... نشسته بودم، چند لیوان ، پُر و خالی شده بود ، ... تا مستی ، شاید فقط یک لیوان دیگر راه بود ... روز خوبی بود ....
شاید بزرگ ترین درس زندگی ام را آن روز گرفتم ، توی ...
همیشه پای یک کافی شاپ در میان است
از لحظه ی آشنایی تا ولنتاین، کادو، لمس پنهانی دستها زیر میز ، بوسه ی هراسان توی راهروی دستشویی، بستنی گلاسه، صدای موزیکی که پخش می شود از آن دورها، صدای خنده های قاه...
همیشه پای یک کافی شاپ در میان است
از لحظه ی آشنای...
وقتی پس از چندین بار شکست در جنگ یا عشق، زنده می مانی، دیگر دنیا شباهتی به گذشته ها ندارد، تو هم نداری ...
آگاهی ای تلخ، روی همه چیز را می پوشاند و "بسیار" بودنت را از دست می دهی ،
بسیار شاد بودن و...
وقتی پس از چندین بار شکست در جنگ یا عشق، زنده می م...